به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به نام نامی حضرت مادر فاطمه زهرا
|
ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم با سرانگشت نسیم آمده بودی به سراغم زیر و رو کرد مرا دست نسیمی که خبر داشت من خاموش سراپا همه خاکستر داغم بین آغوش تو بگذار بسوزم به جهنم- که به آتش بکشد باغ مرا چشم و چراغم بیت در بیت بیا پیرهنم باش از آن پس آشنا می شود آغوش تو با سبک و سیاقم حرف چشمان تو مانند غزل های ملمع * واژه در واژه کشیده است از ایران به عراقم * شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی ویک بیت فارسی باشد(فرهنگ فارسی معین). به نقل از وبسایت پرسه در خیال صبر کن قصه به پایان نرسیده است هنوز
نفس بده که برایت نفس نفس بزنم نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم مرا اسیر خودت کرده ای دعایی کن که آخرین نفسم را در این قفس بزنم آنقدر دویده ام پشت قافله دیگر بریده ام ننفسم بند آمده
دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود
شعله می پیچید برگرد بهار
خون دل می خورد تیغ ذوالفقار
یك طرف گلبرگ اما بی سپر
یك طرف دیوار بود و میخ در
میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود
قلب آهن را محبت نرم كرد
میخ از چشمان زینب شرم كرد
شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ كم كم از خجالت سرخ شد
گفت با در رحم كن سویش مرو
غنچه دارد سوی پهلویش مرو
حمله طوفان سوی دود شمع كرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع كرد
روز رنگ تیره ی شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت
پای لیلی چشم مجنون می گریست
میخ بر سر می زد و خون می گریست
جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود ودود بود و دود بود
حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای این کاسه های آب، توانت نمی دهد دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است از خواهش من است تکانت نمی دهد سروده وحید قاسمی
ایام گل یاس دیدی زده بالای دری پرچم زهرا بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا ایام، تعلق به گل یاس گرفته افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین جز اشک محبان نبود مرهم زهرا پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا خواهی عرق شرم نریزی به قیامت درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن گردیم چو سلمان شما محرم زهرا بردار زبانم ببرید و بنویسید تو میثم تماری و من میثم زهرا سروده محسن افشار
سکه این مهر از خورشید هم زرین تر است خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است ماچنان آیینه ها بودیم،رو در رو ولی امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است گر جوابم را نمی گویی،جوابم کن به قهر گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است سنگدل!من دوستت دارم،فراموشم نکن بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |