به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به نام نامی حضرت مادر فاطمه زهرا 
قالب وبلاگ

 

[ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:31 ] [ حسین نظری ] [ ]

 

 

تذکر ابتدایی: تمام صحبت های داخل گیومه متعلق به امیری فر (رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری) می باشد ، ما بی تقصیریم!

1. کلاً نظر شما در مورد اینکه امیری فر گفت: «هر چه مشايي مي‌گويد مورد تائيد احمدي‌نژاد است و هر چه احمدي‌نژاد مي‌گويد مشايي آن را قبول دارد.» چیست؟!

الف. یه روح در دو بدن؟!
ب. یعنی تحویل بگیرن بعضی ها!
ج. ایول هماهنگی!
د. یعنی آقای مشایی هم معتقدند اون ممه رو لولو برد؟!

2. نظرتون در مورد اینکه امیری فر گفت: «مشايي روزانه يكي‌دوساعت بيشتر نمي‌خوابد.» چیست؟!

الف.خب تقصیر خودشه! می خواست هفده هیجده تا پست رو باهم قبول نکنه.
ب. به جاش روزها خواب قیلوله می ره اساسی.
ج. تلاش برای ثبت نامش در کتاب رکوردهای گینس؟!
د. کنتور که نمی اندازه!

3. با توجه به اینکه امیری فر گفت: «يكي از خوبي‌هاي مشايي اين است كه از هيچ‌كس شكايت نمي‌كند در حالي كه خيلي‌ها به وي فحاشي و اهانت مي‌كنند.» کدام گزینه صحیح است؟

الف. الان پس حتماً شیخ حافظ شیرازی از منصور ارضی شکایت کرده!
ب. یعنی الان ما هر چی دلمون بخواد می تونیم در مورد مشایی بنویسیم!
ج. خب این از اولین خوبی، دومین خوبی ایشون چیه؟!
د. به خاطر این طنز ما رو نکشونی دادگاه!

4. با توجه به اینکه امیری فر گفت: «جرياني كه در انتخابات آتي با حمايت افرادي چون علي لاريجاني، رسايي، زاكاني و شريعتمداري در انتخابات آتي به صحنه خواهد آمد در ذيل حاميان دولت تعريف نخواهند شد چرا كه اين افراد تناسبي با دولت ندارند.» پس از نظر امیری فر، چه کسانی حامیان دولت محسوب می شوند؟!

الف. رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری
ب. مشایی
ج. مرحوم کردان
د. هر سه گزینه به اضافه خود دکتر احمدی نژاد

پی نوشت سوال چهار: 
جوانفکر: پس من چی؟!


در سؤالات زیر جای خالی را با کلمات مناسب پر نمایید:

5. امیری فر: «اگر مشایی  ... ، قطعاً رئيس‌جمهور بعدي ايران خواهد شد.»

الف. در افکارش تجدید نظر کند
ب. مدل موهایش را عوض کند
ج. از دست جنتی قسر در برود
د. در انتخابات رياست جمهوري كانديدا شود

6. امیری فر: «... از ابتدا حامي احمدي‌نژاد نبوده‌اند.»

الف. هاشمی، خاتمی، موسوی، کروبی
ب. بی بی سی، صدای امریکا و ...
ج. ده نمکی، سلحشور، مایلی کهن و ...
د. شريعتمداري، زاكاني، رسايي و توكلي

7. امیری فر: «مشایی ... است.»

الف. رکورددار نخوابیدن در جهان
ب. شعیب بن صالح
ج. هلو، آلبالو و شفتالو
د. زلال، پاك و ناب

8. امیری فر: «... به محبوبيت دولت مي‌افزايد.»

الف. حل مشکل مسکن
ب. بهبود وضعیت معیشتی مردم
ج. اشتغال زایی 
د. تخريب مشايي

تذکر انتهایی: پاسخ صحیح 4 سئوال پایانی گزینه ها گزینه ی آخر بود(بر اساس مصاحبه آقای امیری فر)، پاسخ صحیح 4سئوال ابتدایی را هم خودتان پیدا کنید!!

[ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:تست های, مشایی ,شناسی!, ] [ 10:30 ] [ حسین نظری ] [ ]

 به شوق امام حسن عسکری(ع) 

یازده بار جهان گوشهء زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریهء باران کم نیست

سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسهء جام به لب های تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضهء دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تاهمین لحظه که خون گریه ء باران کم نیست

 

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

                                                                  

[ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ] [ 14:18 ] [ حسین نظری ] [ ]

 و پیامبر خوبیها فرمود : ای علی حلال زاده نیست کسی که تورا دوست نمی دارد.

و می خوانیم : کُلُهُم نور واحد

دوستان

هر کسی محبت علی و اولاد او را ندارد موضوع را با مادرش در میان بگذارد.

[ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:خطاب, به هتاکان, به امام, هادی,(ع), ] [ 10:27 ] [ حسین نظری ] [ ]

 

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 18:53 ] [ حسین نظری ] [ ]

اعتماد به نفس..........................همین

 

 

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 1:54 ] [ حسین نظری ] [ ]

 پرده اول :"فوت و اتفاقات شب اول"

خدا بستگانتان را برایتان حفظ کند یک هفته پیش شوهر خاله مرحوممان به رحمت ایزدی پیوست . (انشالله که به رحمتش پیوسته باشد.) ما که طبق معمول خیلی  بیرون خانه هستیم بعد از انجام کارهامان حدود ساعت 2 بعدازظهر آمدیم خانه. ساعتی بعد تلفن زنگ زد ، برادرم برداشت و بعد از سلام و علیک گفت:"آره خونه است گوشی.." و گوشی تلفن را جلوی صورتم گرفت و گفت:"بگیر مامانه کارِت داره." صدایش گرفته بود .همین که جواب سلامش را دادم صدای گریه غریبانه دختر خاله­ام را شنیدم بی مقدمه پرسیدم:"مامان کی مُرده؟"

ناگهان

دلم برای شوهر خاله­ام تنگ شد .

بغضش را قورت داد و گفت :"عمو جواد"

شوهر خاله­ام بود اما به پدرم داداش می گفت و به مادر آبجی.

ما هم به او عمو می­گفتیم.

خدا بیامرزتش.

آدم خوبی بود.

55 سالش بود.

حدود 20 روز دیگر هم تولدش بود.

من که از وقتی یادم می آید خوبی و محبتش جلوی چشمم هست.

بعضی وقت ها خوشتیپ می­کرد با آن مو­ها و ریش یک دست سفید پر پشت.

ریش پروفسوری بلندش در شب­­های عروسی نشان از دل جوانش می­داد(البت که همه رفتارهاش را مدح نمی­کنم شرح ماوقع است.)

چند سال آخر شب­ها که می­ماندیم خانه­شان تا صبح نماز می­خواند. قرآن می­خواند.

بنده خدا در غم و شادی همه همدردی می­کرد .

شب آخر هم در خانه تنها بود که قلبش می­گیرد. می­رود خانه همسایشان(آقای ممقانی که حقا در مراسم ختم آن مرحوم سنگ تمام گذاشتند.)کمی عرق نعنا می­خورد و می­رود هیات ،می­خواست شب عاشورا شام بدهد که قبلا پر شده بود مانده بود برای بعد عاشورا .رفته بود غذا را پخته بود .بعد هم رفته سر کار (همان شب چون شب کار بوده)سر کار قلبش می­گیرد و ....

خدا بیامرزتش

خاطره و نقل قول زیاد است .محرم­ها کارش آشپزی برای هیاتها بود آنقدر که از بی­خوابی مریض می­شد.مادرش را در خواب دیده بودند که در قصری زیبا زندگی می­کرده پرسیدند :"خانم اینجا را کی خریده برایت؟ "گفته:" جوادم"

خدایش بیامرزدش. چه محرم هایی که ده شب ما را تحمل می­کرد و صبح می­آوردمان دم مدرسه پیاده می کرد.

ارادتی عجیب داشت به امیرالمومنین(ع)

حضرت آقا(رهبر) را قبول نداشت، نظام را هم.

اما یکبار محرم تلویزیون اشتباهی! برنامه بیت را پخش کرد.تا اشک آقا را دید حالی به حالی شد و جمله ای در مدح آقا گفت که بماند.

ماهم همان شب رفتیم خانه­شان دختر بزرگش از شدت گریه بیهوش شده بود. و خاله­ام از شدت گریه چشمانش باز نمی­شد .دختر خاله کوچکترم را بقیه دلداری می­دادند و می­گذاشتند سرش را به شانه­شان بگذارد و گریه کند . پسر خاله­ام اما محکم­تر از بقیه  گاه گاه چشمش پر می­شد اما بغضش را قورت می­داد و در پاسخ تسلیت دیگران می­گفت : "انشالله در شادی هاتان جبران کنیم."

آخر هم نفهمیدم چند برادر هستند اما زیادند برادرهایش اما حال و هوایی داشتند عجیب . بعضا به فکر جیب بودند که خرج اضافی نکنند و ریز خرج ها را بنویسند که بعدا در تقسیم دانگ ها اشتباه نشود.

اسم یکیشان جلال است. نمی­دانم چرا ولی با او بیشتر از بقیه همدردی می­کنم .همین شب اولی انگار باور نمی­کرد .عکس برادرش را به روی سینه می­گذاشت و برای تازه رسیده ها چگونه پیوستن برادر را به رحمت ایزدی توضیح می داد!

از بین آنها جلال بیشتر شبیه مصیبت زده­ها بود .مثل کوه اما خسته.

در هر مصیبت

فبک للحسین(ع)

پرده دوم :همسایه خوب

خاله­ام در یک مجتمع آپارتمانی زندگی می­کردند.(و می­کنند.)همسایه بالایی شان همان آقای ممقانی بود .(و هست) همیشه از او می ترسیدم .یک انسان دو گوش! شاید از سبیل بلند و سفیدش یا صورت همیشه تیغ کشیده یا چشمان پف کرده یا...

نمی دانم اما در مراسم ختم آن مرحوم کلی از او خوشم آمد و نه تنها دیگر از او نمی­ترسیدم بلکه به قول بچه­ها فهمیدم کلی واسه خودش عمو ِِِ ِ ِ(عموهه[1])

خلاصه هفت شب از میهمانان خاله­مان پذیرایی کرد و خم به ابرو نیاورد. آدم باحالی بود. از این داش مشتی هایِ لوتیِ  با عشق . همه جا کمک می­کرد هر کسی تازه می­آمد هنوز نشسته چای جلو دستش بود؛ میهمانان را با ماشینش می­برد بهشت زهرا و برمی­گرداند  و ... .

خدا حفظش کند.

با شوهر خاله ما خیلی رفیق بود عکسش را قاب کرد و گذاشت روی میز.

بهش می خورد از آنهایی باشد که کوه دردند و خم به ابرو نمی آورند.

پرده سوم :"اشک کمتر ،چای بیشتر"

هر کسی که کمی با بنده نویسنده معاشرت داشته اذعان دارد که ما خفن چایی خوریم.( هر کس اذعان ندارد صدایش را در نیاورده و ما را ضایع نکند خودمان بعدا از شرمندگی در می­آییم.) شوهرخاله ما هم آذری بود.(یعنی تُرک و اهل اردبیل) همان طور که قبلا گفتم نفهمیدم چند تا برادرند .

چشمتان روز بد نبیند .

ساعت 7 کم کم میهمانها جمع می­شدند و چای دادن رسمی شروع می­شد هر کس که می­آمد یکی از جوانها چای میریخت و برایش می برد. بعد که تقریبا همه آمدند چند تا فاتحه برای مرحوم می­گرفتند( که چگونگی آن جای شرح دارد)  .می­شد سری دوم چای ، حدود 9 شام می­دادند. بعد از شام هم یک­سری چای می­دادند. هر کدام از برادر ها که می­رفت بیرون و به چگونگی رفت و آمد و پذیرایی سر کشی می­کرد تا برمی­گشت می­گفت:"فلانی یه سری چای میاری ؟" فلانی هم سری تکان می­داد و یک سری چای می­آورد . 3 یا 4 سری هم اینطوری چای می خوردیم . حدود 11 هم که می­رفتند یک سری چای می­دادند یعنی خوشحال شدیم خداحافظ . قطعا تعداد چای ها بیش از دو برابر فاتحه ها بود.

جای گفتنش  شاید نباشد ولی می خواستم آمار بگیرم کسانی که آمده اند چندتاشان حاضرند به خاطر فاتحه دست از چای و شیرینی خوردن بکشند  . جالب­تر اینکه بحث داغ قیمت طلا و متراژهای زمین را فقط چند ثانیه­ای فاتحه قطع می­کرد و بلافاصله هم بعد از آن ادامه می یافت.

حیف...

پرده چهارم:"درویش یا ریش ، مسئله اینست."

شوهر خاله مرحوممان(خدا رحمتش کند.) دستی هم در درویشی داشت .با گروهی از آنان ارتباط وثیقی داشت. درویش­ها در جایی به نام "خانقاه" جمع می­شوند . به بزرگشان "حضرت آقا" و یا "پیر" می­گویند .ما را دعوت کردند آنجا.

حدود 40 نفر از مرد­ها رفتیم خانقاه.

تعدادی ریش با دو چشم و دو پا و دو دست و دو گوش و یک بدن منتظر ما بودند . رفتیم و تک تک با آنها دست دادیم. بزرگشان ریش های بلند و یک دست سفیدی داشت با کلاهی مخروطی و دستاری سبز. چند شمایل از امیر المومنین(ع) و حضرت اباعبدالله(ع) زده بودند و کنار آنها عکسی از حضرت آقا( مقام معظم رهبری) در حال گریه زده بودند که بدون نگاه به آرم "سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران" ، از جنس بدش می شد فهمید که مُفت است.

نشستیم و سری اول چای را آوردند. پیرشان میکروفن بی­سیم را برداشت و شروع به صحبت کرد. کمی از بی­وفایی دنیا گفت و اینکه در این دنیا همه­اش جبر است و ما هیچ اختیاری نداریم نمی­دانم(البته می­دانم ها) چرا یاد داستان بوعلی سینا افتادم[2] .

بعد هم کلی از خوبی­های شوهر خاله ما گفت و اینکه چقدر خوب مُرده و چقدر عارف  بوده و تسلیت به همه و ...

البته همینها حدود 1:30 دقیقه شد. بعد یکی از آنها شروع کرد به شعر­خوانی .. بعد از پایان آن ایستاد رو به روی پیر و بطور ضربدری گوش هایش را گرفت و گفت:"حق یا علی" و چیز­هایی پشت سر هم می­گفت که نفهمیدم .پیر هم پشت میکروفن می گفت :" علی دستت رو بگیره، خدا حفظت کنه و ..."

بعد دوباره پیر تسلیت گفت و باز هم چند داستان تاریخی تعریف کرد.. دوباره مدح شوهر خاله مرحوممان را گفت که خیلی آدم خوبی بود ولی بی ادعا.

از خودش هم گفت که هم مطالعه تاریخی دارم و هم حوزوی و هم سیاسی و هم...

گفت که در ایران 20 میلیون آدم او را می شناسند .

بعد رو کرد به یکی از درویش ها و گفت که چایی بیاورد .درویش با آن دشداشه سفید و آن جلیقه جالبش سینی چای را به دست گرفت .پشت جلیقه گلدوزی شده بود :"لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار"

پایینش هم چیزهایی بود که نمی­شد خواند پایین تر از آن هم نوشته بود :"فلانی(اسمش را نوشته بود که یادم نیست) ملقب به سیف علی.

لباس همه­شان اینطور بود .و هرکدام لقب خاصی داشتند .

هرکس از درویش­ها که وارد خاکسار(همان خانقاه که درویش­ها خودشان به این اسم صدا می زنند) می­شد جلو در می­ایستاد و اجازه می گرفت .پیر با اجازه سر به آنها علامت می­داد.آنها هم با همان شکل خاص گوش­هاشان را می­گرفتند و همان جملات را تکرار می­کردند.بعد می­آمدند جلو و دست پیر را می­بوسیدند و پیر هم دستشان را می­بوسید ،می­رفتند ،می­نشستند.

بعد از آنکه آمدیم بیرون پسر بچه­ای از اقوام ما که اسمش ابوالفضل بود و به چهره نمکی­اش می خورد که شلوغ و با ادب باشد دیدم پاهایش دارد می لرزد.

آمد پیشم.پرسیدم :"چی شده؟"گفت :"اون آقا ریشوهه منو بوس کرد!"

نمی دانم چرا؟ ولی از او بدم آمد.

 

 

پرده پنجم:"برادر ها بخوانند"

اولین آشناییم با شیخ احمد پناهیان سال دوم دبیرستان بود که آمدند کانون و ولادت حضرت علی اکبر (ع) برامان صحبت کردند.از رابطه برادر و خواهری گفتند. گفتند که خانم ها ذاتا زیاد صحبت می­کنند اگر خواهر دارید خوب به حرف هایش گوش بدهید خواهر­ها حساسند ...

ایستاده ام بر سر مزار آن مرحوم در روز هفتم مرحومیتش...

از دور فاتحه  می­خوانم .دور قبر شلوغ است. یکی از خواهر­هایش را می­بینم.

آمده بالای سر برادر.چادر را کشیده روی صورتش. آرام آرام می سوزد.

جگرم داغ می شود .دلم می سوزد. صحنه برایم آشناست.

با خودم مرور می کنم .

آشناست .

اما نه به همین شکل

آخر برادر وصیت کرده او گریه نکند.

و خودش طاقتش را به او داده.

مرور می کنم.

آورده اند که اشک نتیجه سوز دل است.

دل می­سوزد و برای آرام شدنش اشک جاری می­شود.

شنیده ام

در هیچ نقل تاریخی نیامده حضرت تا اربعین گریه کرده باشد.

سوالی دارم

اگر دلش سوخته باید اشک می­ریخته و حالا که اشک نریخته چه آمده بر سرش.

پس درد سنگ و خاکروبه چیزی نیست . کسی گوش بدهد به درد دل زینب(س)

در هر مصیبت

فبک للحسین(ع)

یاعلی مدد



1 عمو هست. در زبان اهل معرفت! کنایه از مهربانی زیاد یک مرد است.

3 داستانی معروف از بحث جبر و اختیار در خلقت که در فلسفه بحث می شود .در این بحث بوعلی قائل به اختیار و جبر بوده و طرف او قائل به جبر مطلق بوده دست آخر با دلایل بو علی قانع نمی شود. بوعلی محکم به پس گردن او می زند . مرد با عصبانیت دلیل این کار او را می پرسد. بوعلی با خونسردی جواب میدهد من که اختیاری ندارم همه چیز جبر است.البته این بحث آنقدر حیلتی است که بنی امیه با جبر مطلق نشان دادن آفرینش توانست اهل بیت را کنار بزندو خود بر مسند قدرت بنشیند.جهت کسب اطلاعات بیشتر کمی مطالعه کنبد

[ دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, ] [ 20:33 ] [ حسین نظری ] [ ]

 وضعیت سفید نیست...

باور کنید !

مدت ها بود از تلویزیون می نوشتم

مدت ها بعدتر از آن وقت و قبلتر از الان نمی نوشتم چون واقعا ناامید بودم ! نه اینکه تلویزیون برنامه خوب و مناسب نداشته باشد دارد ولی...

ولی اش را قبلا در نوشتار دیگری عرض کردم

همانی که اسمش را در ماه رمضان دوسال قبل گذاردم "تلویزیون اسلامی در وقت اضافه" یعنی همانی که متوجه شدید ! حرف من اینکه فلان برنامه خوب یا بد است نیست ... این تلویزون آقای ضرغامی اینقدر توقعات ما را پایین آورده که فعلا (تاکید می کنم فعلا) به همین چند برنامه خوب اکتفا میکنیم و در فضایی بجز جنس برنامه ها بحث می کنیم ! الان دیگر بحث اینکه کدام برنامه خوب و کدام بد است نیست انصافا برنامه مناسب کم نیست اما موضوع مهمتر در این برنامه ها زمان پخش آنهاست ! برنامه ای هر چند خوب و عالی و اسلامی وقتی 12 شب به بعد پخش شود چه فایده؟ بارها و بارها نیمه شب تلویزیون را روشن کردم و مستند هایی بسیار جالب و جذاب از دفاع مقدس دیدم ! نمی دانم چرا این را نباید با سریال های صدمن یه غاز خارجی جابه جا کرد و اول شب و در اوج بیننده ها پخش کرد تا به حال برای این موضوع فقط یک دلیل آوردند آن هم از دست ندادن مخاطب است! نمیدانم نگاه اهالی صدا و سیما به این موضوع چگونه است اما خوب می دانم که با نظر حضرت امام (ره) در تعارض است امام این امت روزی فرمودند" تمام اين رسانه‏ها بايد مربى اين جامعه باشند. از اول هم اينها كه درست شد براى تربيت درست شد [1]" یعنی چه؟اگر بناست که تربیت کاملا مطابق میل متربی باشد که دیگر تربیت نیست! البته من خودم خیلی به جمله قبل اعتقاد ندارم و فکر کنم حرف نیمه درستی زده باشم ! چون حقیقتا تربیت مطابق فطرت است و اساسا اگر انسان ها را با همان فطرت کودکیشان تنها بگذاری همانی هستند که بودند! اما همانطور که می بینید در حال حاضر انسانها و فطرتشان تنها نیستند پس لازم است چنین مباحث تربیتی و معرفتی بصورت عقلی و فلسفی بیان شود و عقل هم به کمک فطرت بیاید.هر چند کمی بحث انسان شناسی شد ولی چاره ای نیست بجز همین که که چاره ای اندیشیده شود هر چند شاید کمی از ذائقه مردم در این سالها تغییر کرده باشد ولی هنوز هم اقوام ما محرم ها ماهواره شان را جمع می کنند و ...یعنی وقتی کمی غباراز فطرت کنار می رود آن کار صحیح اتفاق  می افتد.حالا هم اگر قرار است سنگ آن اقلیتی را به سینه بزنیم که می روند سراغ ماهواره و ... خوب دو دلیل دم دستی هست که تلویزیون نباید عملکرد خود را تغییر دهد تا آنجا که فونت زیر نویس شبکه خبر هم فونت بی بی سی فارسی شود و تیتر خبر هاشان یکسان:

اول: از همان امام عزیز آموختیم که باید تکلیف گرایی کرد نه نتیجه گرایی هر چند که با تکلیف گرایی صحیح و تحقیق پیرامون راههای ارائه معارف دین نتیجه هم حاصل می شود ولی این نگاه که ما بیاییم یک طرح بسیار ابتدایی را در این عرصه اجرا کنیم بعد طرح نه محتوا دارد و نه قالب و نتیجتا نتیجه نمی دهد و بگوییم خوب شکر خدا تکلیفمان را انجام دادیم این صحیح نیست یا اینکه بگوییم دیدید مردم اینها را نمی خواهند و از این حرف ها ! حواسمان باشد تحقیق و پژوهش و هنر به خرج دادن در عرصه فرهنگ جزیی از تکلیف و رسالت اهالی فرهنگ و رسانه است . حالا بیایید از این سریال وضعیت سفید آمار رضایتمندی بگیرید .بعد ببینید در همین سریال که از لحاظ ساختار انتقاداتی هر چند ناچیز به آن وارد است چه قدر انسان را میخکوب می کند. همین درد های اهلی این سریال ، همین دردهای منیژه مرهمی است بر زخم هایی که تلویزیون آقای ضرغامی به دل ما زده.

دوم : آنهایی که با جمهوری اسلامی مشکل دارند حتی اگر بخواهند کبری 11 و پرستاران هم نگاه کنند می روند کاملش را در همان ماهواره نگاه می کنند و اگر بخواهند فیلم عاشقانه(هوس بازانه) ببینند می روند سریالهای فارسی وان می بینند نه سریال های هوس بازانه­ای که به اسم عاشقانه قالب مردم می کنید! واقعا بیایید فیلم عاشقانه بسازید از عشق همسر یک جانباز بگویید مگر فیلم «دست های خالی » عاشقانه نبود ؟ مگر «آژانس شیشه­ای» عاشقانه نبود . مگر مردم نپسندیدند پس جای خنده بازاری بی­خنده و محتوا و قالب کجای پازل تربیتی صدا و سیماست؟

آقای ضرغامی وضعیت تلویزیونت سفید نیست.



1-       صحيفه امام، ج‏9، ص: 155

[ شنبه 28 آبان 1390برچسب:وضعیت, سفید, نیست,,,, ] [ 18:53 ] [ حسین نظری ] [ ]

- :سلام مادر برای سر شماری اومدم میشه شناسنامه هاتون رو ببیارین؟

- :سلام دخترم ! اگه می شه برو فردا بیا ؟

- :چرا مادر؟

- : شاید از پسرم خبری بشه!

[ شنبه 14 آبان 1390برچسب:, ] [ 11:43 ] [ حسین نظری ] [ ]

 از جمله وظایف زنان در دفاع مقدس حفاظت از انبار مهمات و رساندن آن به رزمندگان اسلام، كندن سنگر، تهيه و طبخ غذا ، پرستاري و امداد رساني به مجروحين و عکاسي و خبرنگاري جنگ بود. زنان غيور و شجاع ايراني گاه با دست خالي و يا چوبدستي مزدوران بعثي را به اسارت گرفتند. يك شيرزن سوسنگردي با چوبدستي خود چند سرباز عراقي را به اسارت گرفت از این فبیل شیر زنان نه در عصر ما که در صدر اسلام هم حضور پر رنگ داشتند و بارها از طرف رسول خدا مورد تایید قرار گرفتند. ام عطیه از همین زنهاست ،او کسی بود که در هفت غزوه  همراه پیامبر بود . جنگید .. امّ عماره انصارى نیز از مدافعان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در غزوه احدبود که به همراه همسر و دو پسرش در این جنگ شرکت کرد. او که به قصد پرستارى و مداواى مجروحان و آبرسانى به آنان آمده بود، مردانه جنگید. ابن‌سعد از خود او نقل مى‌کند که چون در احد مسلمانان گریختند نزد پیامبر آمدم و با شمشیر زدن و تیراندازى، از او دفاع کردم تا مجروح شدم. از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل است که من به راست و چپ ننگریستم، جز اینکه امّ‌عماره را دیدم که از من دفاع مى‌کرد و شمشیر مى‌زد{المنتظم، ج ۳، ص ۱۰۷٫} از میان حدود 15000رزمنده زن در دوران دفاع مقدس بیش از 6000نفر شهید شدند که از این میان حدود 3500 نفر سنشان بین 10 تا 30 سال بوده و 8000نفر مجروح شدند که حدود 2500 نفر آنها بیش از 50 درصد مجروحیت دارند که در بین آنها شیمیایی ها بیشترین درصد جانبازی و پس از آن اغلب قطع عضو و قطع نخاعی هستند.

[ شنبه 7 آبان 1390برچسب:نقش ,زنان, در دفاع مقدس, ] [ 14:32 ] [ حسین نظری ] [ ]

 مرا می نشاندکنار حوصله اش،سنگ ، کاغذ ،قیچی بازی کنیم...


 
باز گیر داده که او قیچی باشد و من کاغذ .
 
طبق معمول هم که خب ،کاغذ باید خرت خرت پاره شود.عشق می کند این وقتها...ببینم ولی...ولی مگر یک آدم چقدر می تواند کاغذ باشد؟

کامران نجف زاده

[ شنبه 16 مهر 1390برچسب:سنگ , کاغذ ,قیچی, ] [ 1:28 ] [ حسین نظری ] [ ]

کامران نجف زاده

 

در بیمارستان روانی از هنرپیشه تا خواننده های معروف بودند.فوتبالیست هایی که دورانشان بسر آمده بود،مجری هایی که زمانی مشهور بودند.در بیمارستان روانی،غلام علی مادر را دیدم...مک مورفی را دیدم وقتی سعی می کرد فرار کند...مجید سوته دلان را دیدم...نمکی مسافران مهتاب را حتی.

در حیات قدم زدم...گریه کردم برای نسل سوخته ای که نه فقط بخاطر ژنتیک که از داروهای روان گردان و شیشه و اکس کارش به اینجا کشیده بود.

سوختم از حال و روز دخترکی که ایدز گرفته بود و از بلایی که بر سرش آورده بودند روانی شده بود...می گفت فرصتی پیدا کنم تلافی اش را سر تمام پسر های دنیا در میاورم...یکی فندک می خواست...اینقدر سیگار کشیده بودند که دستهایشان را فیلتر سوخته سوزانده بود ...که دندان هایشان سیاه....

در بعضی از کشورها نود راه برای درمان بیمارهای روانی دارند که یکی دارودرمانیست و ما تقریبا فقط دارودرمانی می کنیم...همه بیمارها را می خوابانیم یک آمپول می زنیم و طرف ساکت می شود...والسلام....همین شده هنرمان.

تخت برای بیمارها نداریم....بیمارها باید آزاد بخوابند اگر نوبتشان برسد بعد از چند هفته ...هزینه هایشان میلیونی می شود...شبی صدوشصت هزار تومان برای یک تخت آزاد...برای خسبیدن کنار سرنگ و فریاد و درد.

محیط بیمارستان های روانی برای بیمارها انقدر آزار دهنده است که بعضی هایشان فرار می کنند....اینجا که من رفتم نزدیک اتوبان بود و هرهفته چه تصادف هایی می شد که راننده های بخت برگشته می دیدند دیوانه از قفس پرید

دلم سوخت وقتی دیدم اسکیزوفرنی باید آمپول بخورد،دخترک ایدز گرفته آمپول بخورد،ورشکسته باید آمپول بخورد....همه فقط باید امپول بخورند....دلم سوخت که ما صفحه حوادث روزنامه ها را اکثرا قبل از صفحه ورزشی می خوانیم و نچ نچی می کنیم و آنهایی که مسوولند با خودشان فکر نمی کنند بیماری که تخت ندارد،بیماری که پول ندارد،بیماری که درست درمان نمی شود،بیماری که فرار می کند... و وزیری که از مصاحبه فرار کند... همین ها سوژه ساز حوادثندکه هیچ آماری هم از تعداد نسبیشان نداریم...همین چیزهایی که می بینیم و لب می گزیم ...از رنجی که می بریم...

[ شنبه 16 مهر 1390برچسب:از ,رنجی ,که ,می بریم,,, , ] [ 1:24 ] [ حسین نظری ] [ ]

-3

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
اسم گروه لطفا

ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 مهر 1390برچسب:-3, ] [ 23:43 ] [ حسین نظری ] [ ]

  

آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد!

(تاده نظر‌بیگیان / ۵ ساله)

 

 

خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی!

(نسیم حبیبی / ۷ ساله)

 

 

ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست!

(فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله)

 

 

خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی!

(سوسن خاطری / 9 ساله)

 

 

 

خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد.

(کیانمهر ره‌گوی / 7 ساله)

 

 

خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد!

(الناز جهانگیری / 10 ساله)

 

 

آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند!

(سحر آذریان / ۹ ساله)

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو می‌خواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه می‌خورد و می‌گوید کی کارت پایان خدمت می‌گیری؟

(حسن / 8 ساله)

 

 

 

ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم!

(شاهین روحی / 11 ساله)

 

 

 

خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره!

(پویا گلپر / 10 ساله)

 

 

 

خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا می‌کنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی!

(پیمان زارعی / 10 ساله)

 

 

 

خدایا! یک برادر تپل به من بده!!

(زهره صبورنژاد / 7 ساله)

 

 

 

خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم...

(مهسا فرجی / 11 ساله)

 

 

دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم!

(روشنک روزبهانی / 8 ساله)

 

 

 

خدایا! شفای مریض‌ها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچ‌کس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشتهباشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین.

(مهدی اصلانی / 11 ساله)

 

 

خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم!

(مینا امیری / 8 ساله)

 

 

خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن دادش دار کنی!

(زهرا فراهانی / 11 ساله)

 

 

ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم می‌رسم. خدایا دعای مرا قبول کن...

(رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله)

 

 

 

ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش می‌کنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم!

(شایان نوری / 9 ساله)

 

 

خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلم‌مان هم مرا بوس کند

)امیرحسام سلیمی / 6 ساله)

 

 

خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند!

(فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)

 

 

ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود!

(شقایق شوقی / 9 ساله)

 

 

خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم!

(دلنیا عبدی‌پور / 10 ساله)

 

 

آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم می‌فهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمی‌گرفتند!

(هدیه مصدری / 12 ساله)

 

 

 

خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!( می‌خوان دعامی‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود!

(باران خوارزمیان / 4 ساله)

 

 

خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده!

(مریم علیزاده / 6 ساله)

 

 

خدایا! می‌خورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم!

(محمد حسین اوستادی / 7 ساله)

 

 

خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم! و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم!

(سالار یوسفی / 11 ساله)

 

 

 

من دعا می‌کنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند.

(المیرا بدلی / 11 ساله)

 

 

 

خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا می‌کنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم!

(نیشتمان وازه / 10 ساله)

 

 

اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند!

(عاطفه صفری / 11 ساله)

 

 

خدای مهربان! من یک جفت کفش می‌خواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا!

(رویا میرزاده / 7 ساله(

                

[ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, ] [ 1:32 ] [ حسین نظری ] [ ]

  » طنز اخلاقی

1-روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن! ?این روش برای افرادی که غیر از سادیسم ، رگه هایی از مازوخیسم هم دارن پیشنهاد میشه
2-سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زود تر راه بیفتند

3-وقتی میخواین برین دست به آب با صدای بلند به اطلاع همه برسونین

4-وقتی از کسی آدرسی رو می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین

5-کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون به صورت اسکناس
 ده هزاری پرداخت کنید
6-جدول نیمه تموم دوستتون رو حل کنین...
7-روی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت حرکت کنین...
8-وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتب کانال رو عوض کنین...
9-در یک جمع سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین...
10-به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین...
11-وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین...
12-وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین...
13-موقع ناهارتوی یک جمع جزئیات تهوع وگلاب به روتون استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین...
14-ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین...
15-بوتیک چی رو وادار کنید شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاشو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچ کدوم جالب نیست و سریع خارج بشین...
16-شمع های کیک تولد دیگران رو فوت کنین...
17-اگر سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین...
18-وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته...
19-صابون رو همیشه کف حموم جا بذارین...
20-روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین...
21-وقتی دوستتون رو بعد ازیه مدت طولانی می بینین بگین چقدر پیر شده...
22-وقتی کسی در جمعی جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود...
23-چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین...
24-بادکنک بچه ها رو بترکونین...
25-مرتب اشتباه لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بهش بخندین...
26-وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه میکنه بهش بگین موی بلند بیشتر بهش می یاد...

27- ورقهای جزوه ء ??? صفحه ای دوستتون که ازش گرفتین زیراکس کنین رو قاطی پاتی بذارین ، یه بر هم بزنین ، بعد بهش پس بدین...! ?این راه هم جنبه هایی از مازوخیسم در بر داره...
28-ایمیل های فورواردی دوستتون رو همیشه برای خودش فوروارد کنین...
29-توی کنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری ، بی موقع دست بزنین
 ...
30-هر جایی که می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! ?توی دستکش دوستتون بهتره...
31-حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین...
32-نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین...
33-دوستتون که پاش توی گچه رو به فوتبال بازی کردن دعوت کنین...
34-عکسهای دوستتون رو با دستهای چرب تماشا کنین...
35-با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش که اونطرف خیابونه رو بپرسین...
36-شیشه های سس گوجه فرنگی و هات سس فلفل رو عوض کنین...
37-موقع عکس رسمی انداختن برای هر کس جلوتونه شاخ بذارین...
38-توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون فقط پسته ها و فندقهای دهان بسته بذارین...
39-شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و داستان خاله سوسکه رو تعریف کنین...
40-توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین...
41-توی جای کارت دستگاههای عابر بانک چوب کبریت فرو کنین...
42-جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالت رو عوض کنین...
43-یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین...
44-توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین که هر چی شعر بلده بخونه...
45-چراغ توالتی که مشتری داره و کلید چراغش بیرونه رو خاموش کنین...

 

که براستی اگر بیاموزیم اینگونه رفتار... از اخلاق وانسانیت چه کم خواهیم داشت؟؟؟؟؟

 

[ سه شنبه 21 تير 1390برچسب:45 راه, بازی ,کردن, با اعصاب ,دیگران؟؟؟؟؟؟, ] [ 1:28 ] [ حسین نظری ] [ ]

 پیر مرد آرام پرده را کنار زد. باورش نمی شد، تمام حیاط سیاه پوش بود، مثل قدیم ها ، چند دیگ بزرگ غذا در حال جوشیدن بود انگار محرمی شده بود. سرش را برگرداند ، چشمانش را مالید ، منظورش را نمی فهمید ،از پشت پنجره نگاهش کرد. لک ها و گرد و خاک روی پنجره نمی گذاشت دقیق شود. فقط آنقدری می دید که روی پله ایوان نشسته و به جلو خم شده .انگار منتظر چیزی است.اتفاقی و یا شاید هم حرفی. پیر مرد سرش را به دیوار گذاشت و آرام به داخل اتاق چرخید . از همان سمت چپ اتاق خانه را برانداز کرد.چقدر ساکت بود .انگار غباری از سکوت روی زندگی شان نشسته بود . چقدر آرزو داشت . چقدر دلش را خوش کرده بود . 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:اذن,جنگ,شهدا,دفاع مقدس,عشق پدر,پپسر, ] [ 15:46 ] [ حسین نظری ] [ ]

  

ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم

با سرانگشت نسیم آمده بودی به سراغم

زیر و رو کرد مرا دست نسیمی که خبر داشت

من خاموش سراپا همه خاکستر داغم

بین آغوش تو بگذار بسوزم به جهنم-

که به آتش بکشد باغ مرا چشم و چراغم

بیت در بیت بیا پیرهنم باش از آن پس

آشنا می شود آغوش تو با سبک و سیاقم

حرف چشمان تو مانند غزل های ملمع *

واژه در واژه کشیده است از ایران به عراقم
                                                        ( مرداد۱۳۸۸/قبله مایل به تو)

 

* شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی

ویک بیت فارسی باشد(فرهنگ فارسی معین).

به نقل از وبسایت پرسه در خیال

[ دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:::: بیت ,در ,بیت بیا, پیرهنم, باش, :::, ] [ 16:21 ] [ حسین نظری ] [ ]

 صبر کن قصه به پایان نرسیده است هنوز

 قصه گو نقش جمالت نکشیده است هنوز 


به کجا می روی ای همدم شیرین سخنم

شاه بیت غزلم کام ندیده است هنوز 


ز چه ترک دل غمدیده ی عاشق بکنی

عشق پایان کلامت نشنیده است هنوز


گوش کن حال که عزم دگران داری تو

باغبان غنچه ی خوشبو که نچیده است هنوز


پایمال ار چه نمودی دل عاشق ز جفا

لیک عاشق ز رخت دل نبریده است هنوز...

[ دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:صبر, کن,هنوز, ] [ 2:3 ] [ حسین نظری ] [ ]

 خدمت شما بینندگان عزیز سلام عرض می کنم و درود می فرستم. من از خیابان ولیعصر تهران با شما حرف می زنم، جایی که صدای سکوت هزارن و بلکه میلیون‌ها تهرانی گوش ها رو پاره می کنه. امروز اینجا غوغایی بود. مزدوران رژیم با حمله به افرادی که سکوت کرده بودند، اونها رو واردار می کردند تا حرف بزنند. ماموران با فوت کردن داخل دهان مردم ساکت، دهان آنها را باد می کردند و بعد با محکم زدن روی لپ های آنها باعث می شدند تا صدای پوف از دهان مردم خارج شود و سکوت آنها بشکند.

البته هیچ کدام از این کارها باعث نشد تا فضای ساکت این عصر بهاری از بین برود. ما شاهد بودیم که بچه ای که از زور دستشویی رنگش قرمز شده بود، برای اینکه از فرمان سکوت تمرد نکند، حاضر نبود که به پدر و مادرش بگوید كه چه مشكلي دارد و البته والدین او هم از ادا و اطوارش سر در نمی آوردند و خب مشخص است که در این شرایطی چه گندی به راهپیمایی سکوت خواهد خورد.

صحنه دیگری که امروز همگان رو متاثر کرده بود، خودداری رانندگان از بوق زدن بود. مردم اشک می ریختند وقتی می دیدند که راننده ای حاضر است عابر پیاده ای را زیر بگیرد ولی بوق نزند و وفاداری خود را به راهپیمایی سکوت نشان دهد. گریه کنندگان با دیدن این صحنه ها بدون اینکه حرفی بزنند، فریاد می زدند: این خون‌ها در برابر جنبش ارزشی ندارد.

صحنه دیگری که در برابر صدها، بلکه هزاران، بلکه میلیون‌ها دوربین تلویزیونی ثبت شد، آن لحظه ای بود که یکی از عوامل رژیم سعی می‌کرد با تقلید صدای یکی از حضار جوری وا نمود کند که انگار آن فرد سبز اندیش در حال حرف زدن است. مردم حاضر در این راهپیمایی حتی برای اینکه هیچ بهانه ای به مزدوران رسانه ای رژیم ندهند روی پلاکاردهای خود هم چیزی ننوشته بودند و با بلند نکردن یک برگه یا پارچه سفید، حتی پلاکاردهای خود را هم ساکت کرده بودند.

این راهپیمایی در حالی انجام گرفت که برنامه ریزی دقیق طراحان آن باعث شد تا هوا سرد نباشد و مانند افتضاح 25 بهمن کار کردن تصاویر آرشیوی اغتشاشات تابستان 88 دردسر ساز نشود. تبریک می گویم به همه شما مغز پسته ای های ساکت که مثل پسته دهان بسته بودید و به شما طراحان و ایده پردازان جنبش سبز که مغز پسته ای هایی واقعی هستید.

به نقل از تفکر با چاشنی خنده

[ یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:گزارش ,بی بی سی ,فارسی ,از راهپیمایی, سکوت, ] [ 23:10 ] [ حسین نظری ] [ ]

 

نفس بده که برایت نفس نفس بزنم

نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم

مرا اسیر خودت کرده ای دعایی کن

که آخرین نفسم را در این قفس بزنم

آنقدر دویده ام پشت قافله

دیگر بریده ام ننفسم بند آمده 

 

[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 23:20 ] [ حسین نظری ] [ ]

 آدم گاهی که نگاه می کند به روند کشور قلبش می شکند ، وقتی می بیند که در جای جای این کشور چه کسانی به اسم دفاع از اسلام  و انقلاب برای گرفتن غنیمت دندان تیز می کنند ؛دلش می خواهد برود یک سیلی محکم بگذارد در گوش طرف، فریاد بزند:" بی شرف مگر تو در مجموعه این نظام نیستی ؟مگر حقوقت را از این مملکت نمی گیری چرا آتش به جان کشور می اندازی؟؟ آن هم به اسم چی؟به اسم اسلام وانقلاب و ولایت و ... " داشتم صحبتی از حضرت آقا می خواندم زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی! می فرمودند:"من دغدغه سیاسی ندارم ، دغدغه اقتصادی هم ندارم کارها کم و بیش جلو می رود ، اما دغدغه فرهنگی دارم..." در جای دیگر هم فرموده بودند:"اگر از من بپرسند بودجه های کشور را خرج بسیجی ها و حزب اللهی کنیم یا خرج جذب دیگران ؟ پاسخ خواهم داد که معلوم است ! سوال ندارد ! باید خرج حزب اللهی ها کنید ..." حالا من نمی دانم بودجه مملکت را آن هم در بخش فرهنگی کجا خرج می شود ؟به جیب چه کسانی می رود ؟ ما هم فقط نگاه می کنیم و حسرت می خوریم به پول هایی که میلیون میلیون خرج بازیگران سر سبدی می شود و بچه حزب اللهی های جنوب شهری باید 


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 22:56 ] [ حسین نظری ] [ ]

این مطلب رو مدتها پیش نوشتم و نگهش داشتم به این امید که ویرایشش کنم ولی امان از تنبلی می بخشید دیگه...

چرا اسمش را این گذاشتم؟؟؟نمی دانم...البته می دانمها...چون حال کردم

چیزی که باعث می شود این متن را بنویسم نگاه متحیرانه یکی از دوستانم که اسمش را نمی دانم به این سوال که نمازت را خوانده ای؟ هست.

 اینجا باید مخاطبین را دو دسته کنم:

1)کسانی که کانون را می شناسند:شب مانده بودم کانون .که برادر یکی از بچه ها آمده بود و از قضا شب هم ماند و ...

2)کسانی که کانون را نمی شناسند:شب مانده بودیم در یک ساختمانی به به نام کانون و به همراه دوستان دیگر ...لازم به ذکر است ماندن در کانون جزء برنامه های هفتگی و مهم هر کانونی است و ...

طبق معمول با دیدن دوستانی که مدتها ندیده بودمشان بسیار خرسند بودم و آنها هم .حدود 2 بعد از نیمه شب خوابیدیم برای نماز صبح یکی از بچه ها که کلی برامان مرام گذاشت آمد بیدارمان کرد تا چشم باز کردم دیدم دو صف دارد تشکیل می شود و من هنوز خوابم اول تشری به خودم زدم که چرا اینطوری مثل خرس!!!افتادم و هیچی حالیم نمیشه و بعد ناراحت از دوستان که (احساس می کنم)فقط همان یک نفر احساس مسئولیت کرده و بعد از آنکه دیده دارم از قافله جماعت عقب می افتم آمده صدایم کرده....


ادامه مطلب
[ سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:امر به معروف,نهی از منکر,نماز,جامعه,وظیفه, ] [ 1:7 ] [ حسین نظری ] [ ]

 امام فرمودند:


اگر در يك مجلس اختلاف نباشد اين مجلس ناقص است . اختلاف بايد باشد اختلاف سليقه اختلاف راي مباحثه جار و جنجال اينها بايد باشد لكن نتيجه اين نباشد كه ما دو دسته بشويم دشمن هم بايد دو دسته باشيم در عين حالي كه اختلاف داريم دوست هم باشيم 

[ یک شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, ] [ 1:43 ] [ حسین نظری ] [ ]

 امام ما فرمودند:

نصيحتي است از پدري پير به تمامي نامزدهاي مجلس شوراي اسلامي كه سعي كنند تبليغات انتخاباتي شما در چارچوب تعاليم و اخلاق عاليه اسلام انجام شود و از كارهايي كه با شئون اسلام منافات دارد جلوگيري گردد. بايد توجه داشت كه هدف از انتخابات در نهايت حفظ اسلام است . اگر در انتخابات حريم مسائل اسلام رعايت نشود چگونه منتخب حافظ اسلام مي شود. بايد سعي شود تا خداي ناكرده به كسي توهين نگردد.

[ یک شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, ] [ 1:38 ] [ حسین نظری ] [ ]

 توجه داشته باشند: رئيس جمهور و وكلاي مجلس از طبقه اي باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمينخواران و صدر نشينان مرفّه و غرق در لذات و شهوات، كه تلخي محروميت و رنج گرسنگان و پا برهنگان را نمي توانند بفهمند.

[ یک شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, ] [ 1:8 ] [ حسین نظری ] [ ]

 ما منتظریم تا محرم گردد
هنگامه امتحان فراهم گردد
ما می دانیم و تیغ و حلقوم شما                                                               یک مو ز سر علی اگر کم گردد


 

[ دو شنبه 9 خرداد 1385برچسب:, ] [ 1:3 ] [ حسین نظری ] [ ]

 رئیس موسسه امام خمینی(ره) تصریح کرد که امتحان اخیر در کشور از راهی که باور نمی‌کردیم رخ داد و بالاخره امتحانی صورت گرفت و بعضی از فازهای آن انجام شد و بقیه این امتحان در جریان است اما باید منتظر امتحان‌های سخت‌تری باشیم. 





 

به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از مشرق به نقل از فارس، اعضای شورای هماهنگی جامعه اسلامی مهندسین با حضور در مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) با آیت‌الله مصباح یزدی دیدار و گفت‌وگو کردند.

آیت‌الله مصباح یزدی در ابتدای سخنان خود با تبریک میلاد حضرت زهرا (س)، حضرت امام خمینی (ره) و همچنین سالروز فتح خرمشهر اظهار داشت: امیدوارم خداوند آنچه را ‌خیر و صلاح دنیا و آخرت است، در این نشست به گوینده و شنونده و جامعه الهام کند.

وی ‌گفت: با یک دید کلی که از اسلام آموخته‌ایم و می‌شود گفت هدف قریب از آفرینش انسان "امتحان " است ‌‌و انسان به عنوان موجود دارای اختیار می‌تواند به مقام خلیفه‌اللهی برسد. خلیفه‌الله موجودی است که با اراده و انتخاب خود راهی را بر سر دوراهی برمی‌گزینند، انسان همواره در حال امتحان است و آن لحظات بزنگاه و دارای شرایط سخت "فتنه " نام دارد وگرنه ما دائما با اعضاء و جوارح خود، با فکر و قلم خود در حال امتحان هستیم.

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 12 خرداد 1390برچسب:, ] [ 1:9 ] [ حسین نظری ] [ ]

 حسن عباسی در گرامیداشت آزادسازی خرمشهر در دانشگاه تهران، ضمن افشای حاکمیت لیبرالیسم اقتصادی در نظام بانکداری کشور، آن را ربوی، پول مبنا و مبتنی بر گزاره های اقتصاد یهود دانست.





 

به گزارش فرهنگ نیوز به نقل ازخبرنگار مشرق، حسن عباسی در سالروز حماسه آزادسازی خرمشهر (سوم خرداد) با حضور در همایشی با عنوان "جنگ با خدا" در تالار شیخ انصاری دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، به تبیین معضل حاکمیت لیبرالیسم اقتصادی در نظام بانکداری کشور پرداخت و نظام بانکی کشور را ربوی و مبتنی بر گزاره های اقتصاد یهودی توصیف کرد.
وی در آغاز سخنانش با اشاره به آیه 278-9 سوره بقره (فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله) در خصوص مفهوم ربا در نظام بانکداری کشور به عنوان جنگ امروز گفت: با الگو گیری از افرادی مثل حسن باقری در حوزه عملیاتی، باید جنگ های امروز را نیز تبیین کرد. قرآن به صراحت از ربا به عنوان جنگ با خدا و رسول خدا یاد می کند.

 

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 1:48 ] [ حسین نظری ] [ ]

 پيامبر صلى الله عليه و آله:

اَلصِّدقُ طُمَنينَةٌ وَ الكَذِبُ ريبَةٌ؛

 

راستگويى [مايه] آرامش و دروغگويى [مايه] تشويش است.

[ دو شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, ] [ 1:27 ] [ حسین نظری ] [ ]

شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده .

نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ

پلنگ صورتی!)

معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته

حاج حسین یکتا

 


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

امروز که این را می نویسم دقیقا 19 سال و 5 ماه و 6 روز از اولین اتفاق مهم زندگی ام می گذرد.درباره کودکی ام اینطور آمده: بسیار آرام و کم سر و صدا و در عین حال مارموز بود ..پس از اینکه برادر کوچکش که 2سال دیر تر از او مهم ترین اتفاق زندگی اش رخ داد به دنیا آمد ،همه فکر می کردند شدیدا مریض است چون خیلی شیر می خورد بعدها فهمیدند تا مدت ها شیشه شیرش را یواشکی از دهان برادر کوچکش در می آورد و می خورد و خالی اش را در دهانش می گذاشت و قص علی هذا. همین طور که می خوردم و بزرگ می شدم اتفاقات گوناگونی برایم رخ داد از جمله :دو بیماری شدید که اولی مرا تا پای مرگ برد و دومی هم یک ماه خانه نشینم کرد. تا به خود آمدم تحصیلات ابتدایی ام را به پایان رساندم و با درس نخواندن بسیار به درجه شاگرد ممتازی نایل شدم سپس در مدرسه راهنمایی توحید درس نخواندم و دست آخر در دبیرستان امام حسین(ع).تصور کنید آدمی از ابتدا در جوی های شهرک ولیعصر(عج) و یافت آباد راه خانه تا مدرسه را شنا کند و آخر سر از عبدل آباد و نازی آباد و شهر ری در بیاورد. وقتی به او بگویند برو دانشگاه ،پیش عده ای که بیشترشان با ادعاهای عجیب و خیلی باکلاس رفتار می کنند تازه ، کشاورزی نخوان چه حالی می شود.من که همیشه راه خانه تا مدرسه ام که 20 دقیقه بیش نبود را با سرویس می رفتم حال باید بروم کرج و در دانشگاه امام خمینی درس نخوانم.(که نمیروم و نمی خوانم.).حال شما و وبلاگ من.یه لطفی کنید یا نخونید یا هر مطلبی که میخونید رو نظر بگذارید.یاعلی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان باتوم مجازی و آدرس hamavard70.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
فروش بک لینک