به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به نام نامی حضرت مادر فاطمه زهرا
|
تذکر ابتدایی: تمام صحبت های داخل گیومه متعلق به امیری فر (رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری) می باشد ، ما بی تقصیریم!
1. کلاً نظر شما در مورد اینکه امیری فر گفت: «هر چه مشايي ميگويد مورد تائيد احمدينژاد است و هر چه احمدينژاد ميگويد مشايي آن را قبول دارد.» چیست؟! الف. یه روح در دو بدن؟! 2. نظرتون در مورد اینکه امیری فر گفت: «مشايي روزانه يكيدوساعت بيشتر نميخوابد.» چیست؟! الف.خب تقصیر خودشه! می خواست هفده هیجده تا پست رو باهم قبول نکنه. 3. با توجه به اینکه امیری فر گفت: «يكي از خوبيهاي مشايي اين است كه از هيچكس شكايت نميكند در حالي كه خيليها به وي فحاشي و اهانت ميكنند.» کدام گزینه صحیح است؟ الف. الان پس حتماً شیخ حافظ شیرازی از منصور ارضی شکایت کرده! 4. با توجه به اینکه امیری فر گفت: «جرياني كه در انتخابات آتي با حمايت افرادي چون علي لاريجاني، رسايي، زاكاني و شريعتمداري در انتخابات آتي به صحنه خواهد آمد در ذيل حاميان دولت تعريف نخواهند شد چرا كه اين افراد تناسبي با دولت ندارند.» پس از نظر امیری فر، چه کسانی حامیان دولت محسوب می شوند؟! الف. رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری پی نوشت سوال چهار:
5. امیری فر: «اگر مشایی ... ، قطعاً رئيسجمهور بعدي ايران خواهد شد.» الف. در افکارش تجدید نظر کند 6. امیری فر: «... از ابتدا حامي احمدينژاد نبودهاند.» الف. هاشمی، خاتمی، موسوی، کروبی 7. امیری فر: «مشایی ... است.» الف. رکورددار نخوابیدن در جهان 8. امیری فر: «... به محبوبيت دولت ميافزايد.» الف. حل مشکل مسکن تذکر انتهایی: پاسخ صحیح 4 سئوال پایانی گزینه ها گزینه ی آخر بود(بر اساس مصاحبه آقای امیری فر)، پاسخ صحیح 4سئوال ابتدایی را هم خودتان پیدا کنید!! به شوق امام حسن عسکری(ع)
یازده بار جهان گوشهء زندان کم نیست کنج زندان بلا گریهء باران کم نیست سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست یازده بار به جای تو به مشهد رفتم بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست زخم دندان تو و جام پر از خون آبه ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست بوسهء جام به لب های تو یعنی این بار خیزران نیست ولی روضهء دندان کم نیست از همان دم پسر کوچکتان باران شد تاهمین لحظه که خون گریه ء باران کم نیست در بقیع حرمت با دل خون می گفتم که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست و پیامبر خوبیها فرمود : ای علی حلال زاده نیست کسی که تورا دوست نمی دارد. و می خوانیم : کُلُهُم نور واحد دوستان هر کسی محبت علی و اولاد او را ندارد موضوع را با مادرش در میان بگذارد.
اعتماد به نفس..........................همین
پرده اول :"فوت و اتفاقات شب اول" خدا بستگانتان را برایتان حفظ کند یک هفته پیش شوهر خاله مرحوممان به رحمت ایزدی پیوست . (انشالله که به رحمتش پیوسته باشد.) ما که طبق معمول خیلی بیرون خانه هستیم بعد از انجام کارهامان حدود ساعت 2 بعدازظهر آمدیم خانه. ساعتی بعد تلفن زنگ زد ، برادرم برداشت و بعد از سلام و علیک گفت:"آره خونه است گوشی.." و گوشی تلفن را جلوی صورتم گرفت و گفت:"بگیر مامانه کارِت داره." صدایش گرفته بود .همین که جواب سلامش را دادم صدای گریه غریبانه دختر خالهام را شنیدم بی مقدمه پرسیدم:"مامان کی مُرده؟" ناگهان دلم برای شوهر خالهام تنگ شد . بغضش را قورت داد و گفت :"عمو جواد" شوهر خالهام بود اما به پدرم داداش می گفت و به مادر آبجی. ما هم به او عمو میگفتیم. خدا بیامرزتش. آدم خوبی بود. 55 سالش بود. حدود 20 روز دیگر هم تولدش بود. من که از وقتی یادم می آید خوبی و محبتش جلوی چشمم هست. بعضی وقت ها خوشتیپ میکرد با آن موها و ریش یک دست سفید پر پشت. ریش پروفسوری بلندش در شبهای عروسی نشان از دل جوانش میداد(البت که همه رفتارهاش را مدح نمیکنم شرح ماوقع است.) چند سال آخر شبها که میماندیم خانهشان تا صبح نماز میخواند. قرآن میخواند. بنده خدا در غم و شادی همه همدردی میکرد . شب آخر هم در خانه تنها بود که قلبش میگیرد. میرود خانه همسایشان(آقای ممقانی که حقا در مراسم ختم آن مرحوم سنگ تمام گذاشتند.)کمی عرق نعنا میخورد و میرود هیات ،میخواست شب عاشورا شام بدهد که قبلا پر شده بود مانده بود برای بعد عاشورا .رفته بود غذا را پخته بود .بعد هم رفته سر کار (همان شب چون شب کار بوده)سر کار قلبش میگیرد و .... خدا بیامرزتش خاطره و نقل قول زیاد است .محرمها کارش آشپزی برای هیاتها بود آنقدر که از بیخوابی مریض میشد.مادرش را در خواب دیده بودند که در قصری زیبا زندگی میکرده پرسیدند :"خانم اینجا را کی خریده برایت؟ "گفته:" جوادم" خدایش بیامرزدش. چه محرم هایی که ده شب ما را تحمل میکرد و صبح میآوردمان دم مدرسه پیاده می کرد. ارادتی عجیب داشت به امیرالمومنین(ع) حضرت آقا(رهبر) را قبول نداشت، نظام را هم. اما یکبار محرم تلویزیون اشتباهی! برنامه بیت را پخش کرد.تا اشک آقا را دید حالی به حالی شد و جمله ای در مدح آقا گفت که بماند. ماهم همان شب رفتیم خانهشان دختر بزرگش از شدت گریه بیهوش شده بود. و خالهام از شدت گریه چشمانش باز نمیشد .دختر خاله کوچکترم را بقیه دلداری میدادند و میگذاشتند سرش را به شانهشان بگذارد و گریه کند . پسر خالهام اما محکمتر از بقیه گاه گاه چشمش پر میشد اما بغضش را قورت میداد و در پاسخ تسلیت دیگران میگفت : "انشالله در شادی هاتان جبران کنیم." آخر هم نفهمیدم چند برادر هستند اما زیادند برادرهایش اما حال و هوایی داشتند عجیب . بعضا به فکر جیب بودند که خرج اضافی نکنند و ریز خرج ها را بنویسند که بعدا در تقسیم دانگ ها اشتباه نشود. اسم یکیشان جلال است. نمیدانم چرا ولی با او بیشتر از بقیه همدردی میکنم .همین شب اولی انگار باور نمیکرد .عکس برادرش را به روی سینه میگذاشت و برای تازه رسیده ها چگونه پیوستن برادر را به رحمت ایزدی توضیح می داد! از بین آنها جلال بیشتر شبیه مصیبت زدهها بود .مثل کوه اما خسته. در هر مصیبت فبک للحسین(ع) پرده دوم :همسایه خوب خالهام در یک مجتمع آپارتمانی زندگی میکردند.(و میکنند.)همسایه بالایی شان همان آقای ممقانی بود .(و هست) همیشه از او می ترسیدم .یک انسان دو گوش! شاید از سبیل بلند و سفیدش یا صورت همیشه تیغ کشیده یا چشمان پف کرده یا... نمی دانم اما در مراسم ختم آن مرحوم کلی از او خوشم آمد و نه تنها دیگر از او نمیترسیدم بلکه به قول بچهها فهمیدم کلی واسه خودش عمو ِِِ ِ ِ(عموهه[1]) خلاصه هفت شب از میهمانان خالهمان پذیرایی کرد و خم به ابرو نیاورد. آدم باحالی بود. از این داش مشتی هایِ لوتیِ با عشق . همه جا کمک میکرد هر کسی تازه میآمد هنوز نشسته چای جلو دستش بود؛ میهمانان را با ماشینش میبرد بهشت زهرا و برمیگرداند و ... . خدا حفظش کند. با شوهر خاله ما خیلی رفیق بود عکسش را قاب کرد و گذاشت روی میز. بهش می خورد از آنهایی باشد که کوه دردند و خم به ابرو نمی آورند. پرده سوم :"اشک کمتر ،چای بیشتر" هر کسی که کمی با بنده نویسنده معاشرت داشته اذعان دارد که ما خفن چایی خوریم.( هر کس اذعان ندارد صدایش را در نیاورده و ما را ضایع نکند خودمان بعدا از شرمندگی در میآییم.) شوهرخاله ما هم آذری بود.(یعنی تُرک و اهل اردبیل) همان طور که قبلا گفتم نفهمیدم چند تا برادرند . چشمتان روز بد نبیند . ساعت 7 کم کم میهمانها جمع میشدند و چای دادن رسمی شروع میشد هر کس که میآمد یکی از جوانها چای میریخت و برایش می برد. بعد که تقریبا همه آمدند چند تا فاتحه برای مرحوم میگرفتند( که چگونگی آن جای شرح دارد) .میشد سری دوم چای ، حدود 9 شام میدادند. بعد از شام هم یکسری چای میدادند. هر کدام از برادر ها که میرفت بیرون و به چگونگی رفت و آمد و پذیرایی سر کشی میکرد تا برمیگشت میگفت:"فلانی یه سری چای میاری ؟" فلانی هم سری تکان میداد و یک سری چای میآورد . 3 یا 4 سری هم اینطوری چای می خوردیم . حدود 11 هم که میرفتند یک سری چای میدادند یعنی خوشحال شدیم خداحافظ . قطعا تعداد چای ها بیش از دو برابر فاتحه ها بود. جای گفتنش شاید نباشد ولی می خواستم آمار بگیرم کسانی که آمده اند چندتاشان حاضرند به خاطر فاتحه دست از چای و شیرینی خوردن بکشند . جالبتر اینکه بحث داغ قیمت طلا و متراژهای زمین را فقط چند ثانیهای فاتحه قطع میکرد و بلافاصله هم بعد از آن ادامه می یافت. حیف... پرده چهارم:"درویش یا ریش ، مسئله اینست." شوهر خاله مرحوممان(خدا رحمتش کند.) دستی هم در درویشی داشت .با گروهی از آنان ارتباط وثیقی داشت. درویشها در جایی به نام "خانقاه" جمع میشوند . به بزرگشان "حضرت آقا" و یا "پیر" میگویند .ما را دعوت کردند آنجا. حدود 40 نفر از مردها رفتیم خانقاه. تعدادی ریش با دو چشم و دو پا و دو دست و دو گوش و یک بدن منتظر ما بودند . رفتیم و تک تک با آنها دست دادیم. بزرگشان ریش های بلند و یک دست سفیدی داشت با کلاهی مخروطی و دستاری سبز. چند شمایل از امیر المومنین(ع) و حضرت اباعبدالله(ع) زده بودند و کنار آنها عکسی از حضرت آقا( مقام معظم رهبری) در حال گریه زده بودند که بدون نگاه به آرم "سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران" ، از جنس بدش می شد فهمید که مُفت است. نشستیم و سری اول چای را آوردند. پیرشان میکروفن بیسیم را برداشت و شروع به صحبت کرد. کمی از بیوفایی دنیا گفت و اینکه در این دنیا همهاش جبر است و ما هیچ اختیاری نداریم نمیدانم(البته میدانم ها) چرا یاد داستان بوعلی سینا افتادم[2] . بعد هم کلی از خوبیهای شوهر خاله ما گفت و اینکه چقدر خوب مُرده و چقدر عارف بوده و تسلیت به همه و ... البته همینها حدود 1:30 دقیقه شد. بعد یکی از آنها شروع کرد به شعرخوانی .. بعد از پایان آن ایستاد رو به روی پیر و بطور ضربدری گوش هایش را گرفت و گفت:"حق یا علی" و چیزهایی پشت سر هم میگفت که نفهمیدم .پیر هم پشت میکروفن می گفت :" علی دستت رو بگیره، خدا حفظت کنه و ..." بعد دوباره پیر تسلیت گفت و باز هم چند داستان تاریخی تعریف کرد.. دوباره مدح شوهر خاله مرحوممان را گفت که خیلی آدم خوبی بود ولی بی ادعا. از خودش هم گفت که هم مطالعه تاریخی دارم و هم حوزوی و هم سیاسی و هم... گفت که در ایران 20 میلیون آدم او را می شناسند . بعد رو کرد به یکی از درویش ها و گفت که چایی بیاورد .درویش با آن دشداشه سفید و آن جلیقه جالبش سینی چای را به دست گرفت .پشت جلیقه گلدوزی شده بود :"لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار" پایینش هم چیزهایی بود که نمیشد خواند پایین تر از آن هم نوشته بود :"فلانی(اسمش را نوشته بود که یادم نیست) ملقب به سیف علی. لباس همهشان اینطور بود .و هرکدام لقب خاصی داشتند . هرکس از درویشها که وارد خاکسار(همان خانقاه که درویشها خودشان به این اسم صدا می زنند) میشد جلو در میایستاد و اجازه می گرفت .پیر با اجازه سر به آنها علامت میداد.آنها هم با همان شکل خاص گوشهاشان را میگرفتند و همان جملات را تکرار میکردند.بعد میآمدند جلو و دست پیر را میبوسیدند و پیر هم دستشان را میبوسید ،میرفتند ،مینشستند. بعد از آنکه آمدیم بیرون پسر بچهای از اقوام ما که اسمش ابوالفضل بود و به چهره نمکیاش می خورد که شلوغ و با ادب باشد دیدم پاهایش دارد می لرزد. آمد پیشم.پرسیدم :"چی شده؟"گفت :"اون آقا ریشوهه منو بوس کرد!" نمی دانم چرا؟ ولی از او بدم آمد. پرده پنجم:"برادر ها بخوانند" اولین آشناییم با شیخ احمد پناهیان سال دوم دبیرستان بود که آمدند کانون و ولادت حضرت علی اکبر (ع) برامان صحبت کردند.از رابطه برادر و خواهری گفتند. گفتند که خانم ها ذاتا زیاد صحبت میکنند اگر خواهر دارید خوب به حرف هایش گوش بدهید خواهرها حساسند ... ایستاده ام بر سر مزار آن مرحوم در روز هفتم مرحومیتش... از دور فاتحه میخوانم .دور قبر شلوغ است. یکی از خواهرهایش را میبینم. آمده بالای سر برادر.چادر را کشیده روی صورتش. آرام آرام می سوزد. جگرم داغ می شود .دلم می سوزد. صحنه برایم آشناست. با خودم مرور می کنم . آشناست . اما نه به همین شکل آخر برادر وصیت کرده او گریه نکند. و خودش طاقتش را به او داده. مرور می کنم. آورده اند که اشک نتیجه سوز دل است. دل میسوزد و برای آرام شدنش اشک جاری میشود. شنیده ام در هیچ نقل تاریخی نیامده حضرت تا اربعین گریه کرده باشد. سوالی دارم اگر دلش سوخته باید اشک میریخته و حالا که اشک نریخته چه آمده بر سرش. پس درد سنگ و خاکروبه چیزی نیست . کسی گوش بدهد به درد دل زینب(س) در هر مصیبت فبک للحسین(ع) یاعلی مدد 3 داستانی معروف از بحث جبر و اختیار در خلقت که در فلسفه بحث می شود .در این بحث بوعلی قائل به اختیار و جبر بوده و طرف او قائل به جبر مطلق بوده دست آخر با دلایل بو علی قانع نمی شود. بوعلی محکم به پس گردن او می زند . مرد با عصبانیت دلیل این کار او را می پرسد. بوعلی با خونسردی جواب میدهد من که اختیاری ندارم همه چیز جبر است.البته این بحث آنقدر حیلتی است که بنی امیه با جبر مطلق نشان دادن آفرینش توانست اهل بیت را کنار بزندو خود بر مسند قدرت بنشیند.جهت کسب اطلاعات بیشتر کمی مطالعه کنبد وضعیت سفید نیست... باور کنید ! مدت ها بود از تلویزیون می نوشتم مدت ها بعدتر از آن وقت و قبلتر از الان نمی نوشتم چون واقعا ناامید بودم ! نه اینکه تلویزیون برنامه خوب و مناسب نداشته باشد دارد ولی... ولی اش را قبلا در نوشتار دیگری عرض کردم همانی که اسمش را در ماه رمضان دوسال قبل گذاردم "تلویزیون اسلامی در وقت اضافه" یعنی همانی که متوجه شدید ! حرف من اینکه فلان برنامه خوب یا بد است نیست ... این تلویزون آقای ضرغامی اینقدر توقعات ما را پایین آورده که فعلا (تاکید می کنم فعلا) به همین چند برنامه خوب اکتفا میکنیم و در فضایی بجز جنس برنامه ها بحث می کنیم ! الان دیگر بحث اینکه کدام برنامه خوب و کدام بد است نیست انصافا برنامه مناسب کم نیست اما موضوع مهمتر در این برنامه ها زمان پخش آنهاست ! برنامه ای هر چند خوب و عالی و اسلامی وقتی 12 شب به بعد پخش شود چه فایده؟ بارها و بارها نیمه شب تلویزیون را روشن کردم و مستند هایی بسیار جالب و جذاب از دفاع مقدس دیدم ! نمی دانم چرا این را نباید با سریال های صدمن یه غاز خارجی جابه جا کرد و اول شب و در اوج بیننده ها پخش کرد تا به حال برای این موضوع فقط یک دلیل آوردند آن هم از دست ندادن مخاطب است! نمیدانم نگاه اهالی صدا و سیما به این موضوع چگونه است اما خوب می دانم که با نظر حضرت امام (ره) در تعارض است امام این امت روزی فرمودند" تمام اين رسانهها بايد مربى اين جامعه باشند. از اول هم اينها كه درست شد براى تربيت درست شد [1]" یعنی چه؟اگر بناست که تربیت کاملا مطابق میل متربی باشد که دیگر تربیت نیست! البته من خودم خیلی به جمله قبل اعتقاد ندارم و فکر کنم حرف نیمه درستی زده باشم ! چون حقیقتا تربیت مطابق فطرت است و اساسا اگر انسان ها را با همان فطرت کودکیشان تنها بگذاری همانی هستند که بودند! اما همانطور که می بینید در حال حاضر انسانها و فطرتشان تنها نیستند پس لازم است چنین مباحث تربیتی و معرفتی بصورت عقلی و فلسفی بیان شود و عقل هم به کمک فطرت بیاید.هر چند کمی بحث انسان شناسی شد ولی چاره ای نیست بجز همین که که چاره ای اندیشیده شود هر چند شاید کمی از ذائقه مردم در این سالها تغییر کرده باشد ولی هنوز هم اقوام ما محرم ها ماهواره شان را جمع می کنند و ...یعنی وقتی کمی غباراز فطرت کنار می رود آن کار صحیح اتفاق می افتد.حالا هم اگر قرار است سنگ آن اقلیتی را به سینه بزنیم که می روند سراغ ماهواره و ... خوب دو دلیل دم دستی هست که تلویزیون نباید عملکرد خود را تغییر دهد تا آنجا که فونت زیر نویس شبکه خبر هم فونت بی بی سی فارسی شود و تیتر خبر هاشان یکسان: اول: از همان امام عزیز آموختیم که باید تکلیف گرایی کرد نه نتیجه گرایی هر چند که با تکلیف گرایی صحیح و تحقیق پیرامون راههای ارائه معارف دین نتیجه هم حاصل می شود ولی این نگاه که ما بیاییم یک طرح بسیار ابتدایی را در این عرصه اجرا کنیم بعد طرح نه محتوا دارد و نه قالب و نتیجتا نتیجه نمی دهد و بگوییم خوب شکر خدا تکلیفمان را انجام دادیم این صحیح نیست یا اینکه بگوییم دیدید مردم اینها را نمی خواهند و از این حرف ها ! حواسمان باشد تحقیق و پژوهش و هنر به خرج دادن در عرصه فرهنگ جزیی از تکلیف و رسالت اهالی فرهنگ و رسانه است . حالا بیایید از این سریال وضعیت سفید آمار رضایتمندی بگیرید .بعد ببینید در همین سریال که از لحاظ ساختار انتقاداتی هر چند ناچیز به آن وارد است چه قدر انسان را میخکوب می کند. همین درد های اهلی این سریال ، همین دردهای منیژه مرهمی است بر زخم هایی که تلویزیون آقای ضرغامی به دل ما زده. دوم : آنهایی که با جمهوری اسلامی مشکل دارند حتی اگر بخواهند کبری 11 و پرستاران هم نگاه کنند می روند کاملش را در همان ماهواره نگاه می کنند و اگر بخواهند فیلم عاشقانه(هوس بازانه) ببینند می روند سریالهای فارسی وان می بینند نه سریال های هوس بازانهای که به اسم عاشقانه قالب مردم می کنید! واقعا بیایید فیلم عاشقانه بسازید از عشق همسر یک جانباز بگویید مگر فیلم «دست های خالی » عاشقانه نبود ؟ مگر «آژانس شیشهای» عاشقانه نبود . مگر مردم نپسندیدند پس جای خنده بازاری بیخنده و محتوا و قالب کجای پازل تربیتی صدا و سیماست؟ آقای ضرغامی وضعیت تلویزیونت سفید نیست. - :سلام مادر برای سر شماری اومدم میشه شناسنامه هاتون رو ببیارین؟ - :سلام دخترم ! اگه می شه برو فردا بیا ؟ - :چرا مادر؟ - : شاید از پسرم خبری بشه! از جمله وظایف زنان در دفاع مقدس حفاظت از انبار مهمات و رساندن آن به رزمندگان اسلام، كندن سنگر، تهيه و طبخ غذا ، پرستاري و امداد رساني به مجروحين و عکاسي و خبرنگاري جنگ بود. زنان غيور و شجاع ايراني گاه با دست خالي و يا چوبدستي مزدوران بعثي را به اسارت گرفتند. يك شيرزن سوسنگردي با چوبدستي خود چند سرباز عراقي را به اسارت گرفت از این فبیل شیر زنان نه در عصر ما که در صدر اسلام هم حضور پر رنگ داشتند و بارها از طرف رسول خدا مورد تایید قرار گرفتند. ام عطیه از همین زنهاست ،او کسی بود که در هفت غزوه همراه پیامبر بود . جنگید .. امّ عماره انصارى نیز از مدافعان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در غزوه احدبود که به همراه همسر و دو پسرش در این جنگ شرکت کرد. او که به قصد پرستارى و مداواى مجروحان و آبرسانى به آنان آمده بود، مردانه جنگید. ابنسعد از خود او نقل مىکند که چون در احد مسلمانان گریختند نزد پیامبر آمدم و با شمشیر زدن و تیراندازى، از او دفاع کردم تا مجروح شدم. از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل است که من به راست و چپ ننگریستم، جز اینکه امّعماره را دیدم که از من دفاع مىکرد و شمشیر مىزد{المنتظم، ج ۳، ص ۱۰۷٫} از میان حدود 15000رزمنده زن در دوران دفاع مقدس بیش از 6000نفر شهید شدند که از این میان حدود 3500 نفر سنشان بین 10 تا 30 سال بوده و 8000نفر مجروح شدند که حدود 2500 نفر آنها بیش از 50 درصد مجروحیت دارند که در بین آنها شیمیایی ها بیشترین درصد جانبازی و پس از آن اغلب قطع عضو و قطع نخاعی هستند. مرا می نشاندکنار حوصله اش،سنگ ، کاغذ ،قیچی بازی کنیم...
کامران نجف زاده
کامران نجف زاده در بیمارستان روانی از هنرپیشه تا خواننده های معروف بودند.فوتبالیست هایی که دورانشان بسر آمده بود،مجری هایی که زمانی مشهور بودند.در بیمارستان روانی،غلام علی مادر را دیدم...مک مورفی را دیدم وقتی سعی می کرد فرار کند...مجید سوته دلان را دیدم...نمکی مسافران مهتاب را حتی. در حیات قدم زدم...گریه کردم برای نسل سوخته ای که نه فقط بخاطر ژنتیک که از داروهای روان گردان و شیشه و اکس کارش به اینجا کشیده بود. سوختم از حال و روز دخترکی که ایدز گرفته بود و از بلایی که بر سرش آورده بودند روانی شده بود...می گفت فرصتی پیدا کنم تلافی اش را سر تمام پسر های دنیا در میاورم...یکی فندک می خواست...اینقدر سیگار کشیده بودند که دستهایشان را فیلتر سوخته سوزانده بود ...که دندان هایشان سیاه.... در بعضی از کشورها نود راه برای درمان بیمارهای روانی دارند که یکی دارودرمانیست و ما تقریبا فقط دارودرمانی می کنیم...همه بیمارها را می خوابانیم یک آمپول می زنیم و طرف ساکت می شود...والسلام....همین شده هنرمان. تخت برای بیمارها نداریم....بیمارها باید آزاد بخوابند اگر نوبتشان برسد بعد از چند هفته ...هزینه هایشان میلیونی می شود...شبی صدوشصت هزار تومان برای یک تخت آزاد...برای خسبیدن کنار سرنگ و فریاد و درد. محیط بیمارستان های روانی برای بیمارها انقدر آزار دهنده است که بعضی هایشان فرار می کنند....اینجا که من رفتم نزدیک اتوبان بود و هرهفته چه تصادف هایی می شد که راننده های بخت برگشته می دیدند دیوانه از قفس پرید… دلم سوخت وقتی دیدم اسکیزوفرنی باید آمپول بخورد،دخترک ایدز گرفته آمپول بخورد،ورشکسته باید آمپول بخورد....همه فقط باید امپول بخورند....دلم سوخت که ما صفحه حوادث روزنامه ها را اکثرا قبل از صفحه ورزشی می خوانیم و نچ نچی می کنیم و آنهایی که مسوولند با خودشان فکر نمی کنند بیماری که تخت ندارد،بیماری که پول ندارد،بیماری که درست درمان نمی شود،بیماری که فرار می کند... و وزیری که از مصاحبه فرار کند... همین ها سوژه ساز حوادثندکه هیچ آماری هم از تعداد نسبیشان نداریم...همین چیزهایی که می بینیم و لب می گزیم ...از رنجی که می بریم... [ یک شنبه 9 مهر 1390برچسب:-3, ] [ 23:43 ] [ حسین نظری ]
[
آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد! (تاده نظربیگیان / ۵ ساله) خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله) ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا میکنم. از تو میخواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاهها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را میخواهم میگوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله) خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / 9 ساله) خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر رهگوی / 7 ساله) خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله) آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدیهایی را که من جمع میکنم از من میگیرند و به بچه آنهایی میدهند که به من عیدی میدهند! (سحر آذریان / ۹ ساله) بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو میخواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه میخورد و میگوید کی کارت پایان خدمت میگیری؟ (حسن / 8 ساله) ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / 11 ساله) خدایا! کاری کن وقتی آدمها میخوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / 10 ساله) خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا میکنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / 10 ساله) خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / 7 ساله) خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو میخواهم که به پدر و مادر همه بچههای تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانهیمان مانند بچههای سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم... (مهسا فرجی / 11 ساله) دلم میخواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژلهای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله) خدایا! شفای مریضها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچکس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشتهباشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / 11 ساله) خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / 8 ساله) خدایا! تمام بچههای کلاسمان زن داداش دارند از تو میخواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / 11 ساله) ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم میرسم. خدایا دعای مرا قبول کن... (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله) ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش میکنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / 9 ساله) خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلممان هم مرا بوس کند )امیرحسام سلیمی / 6 ساله) خدیا! دعا میکنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / 11 ساله) ای خدا! من بعضی وقتها یادم میرود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله) خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونهها را میزدیم و فرار میکردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمیکنم! (دلنیا عبدیپور / 10 ساله) آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم میفهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمیگرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله) خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!( میخوان دعامیکنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / 4 ساله) خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / 6 ساله) خدایا! میخورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / 7 ساله) خدایا! من دعا میکنم که گاو باشم! و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / 11 ساله) من دعا میکنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / 11 ساله) خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمیخواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا میکنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / 10 ساله) اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول میزنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله) خدای مهربان! من یک جفت کفش میخواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله( 1-روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن! ?این روش برای افرادی که غیر از سادیسم ، رگه هایی از مازوخیسم هم دارن پیشنهاد میشه… 27- ورقهای جزوه ء ??? صفحه ای دوستتون که ازش گرفتین زیراکس کنین رو قاطی پاتی بذارین ، یه بر هم بزنین ، بعد بهش پس بدین...! ?این راه هم جنبه هایی از مازوخیسم در بر داره... که براستی اگر بیاموزیم اینگونه رفتار... از اخلاق وانسانیت چه کم خواهیم داشت؟؟؟؟؟ پیر مرد آرام پرده را کنار زد. باورش نمی شد، تمام حیاط سیاه پوش بود، مثل قدیم ها ، چند دیگ بزرگ غذا در حال جوشیدن بود انگار محرمی شده بود. سرش را برگرداند ، چشمانش را مالید ، منظورش را نمی فهمید ،از پشت پنجره نگاهش کرد. لک ها و گرد و خاک روی پنجره نمی گذاشت دقیق شود. فقط آنقدری می دید که روی پله ایوان نشسته و به جلو خم شده .انگار منتظر چیزی است.اتفاقی و یا شاید هم حرفی. پیر مرد سرش را به دیوار گذاشت و آرام به داخل اتاق چرخید . از همان سمت چپ اتاق خانه را برانداز کرد.چقدر ساکت بود .انگار غباری از سکوت روی زندگی شان نشسته بود . چقدر آرزو داشت . چقدر دلش را خوش کرده بود . ادامه مطلب
ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم با سرانگشت نسیم آمده بودی به سراغم زیر و رو کرد مرا دست نسیمی که خبر داشت من خاموش سراپا همه خاکستر داغم بین آغوش تو بگذار بسوزم به جهنم- که به آتش بکشد باغ مرا چشم و چراغم بیت در بیت بیا پیرهنم باش از آن پس آشنا می شود آغوش تو با سبک و سیاقم حرف چشمان تو مانند غزل های ملمع * واژه در واژه کشیده است از ایران به عراقم * شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی ویک بیت فارسی باشد(فرهنگ فارسی معین). به نقل از وبسایت پرسه در خیال صبر کن قصه به پایان نرسیده است هنوز خدمت شما بینندگان عزیز سلام عرض می کنم و درود می فرستم. من از خیابان ولیعصر تهران با شما حرف می زنم، جایی که صدای سکوت هزارن و بلکه میلیونها تهرانی گوش ها رو پاره می کنه. امروز اینجا غوغایی بود. مزدوران رژیم با حمله به افرادی که سکوت کرده بودند، اونها رو واردار می کردند تا حرف بزنند. ماموران با فوت کردن داخل دهان مردم ساکت، دهان آنها را باد می کردند و بعد با محکم زدن روی لپ های آنها باعث می شدند تا صدای پوف از دهان مردم خارج شود و سکوت آنها بشکند. به نقل از تفکر با چاشنی خنده [ یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:گزارش ,بی بی سی ,فارسی ,از راهپیمایی, سکوت, ] [ 23:10 ] [ حسین نظری ]
[
نفس بده که برایت نفس نفس بزنم نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم مرا اسیر خودت کرده ای دعایی کن که آخرین نفسم را در این قفس بزنم آنقدر دویده ام پشت قافله دیگر بریده ام ننفسم بند آمده
آدم گاهی که نگاه می کند به روند کشور قلبش می شکند ، وقتی می بیند که در جای جای این کشور چه کسانی به اسم دفاع از اسلام و انقلاب برای گرفتن غنیمت دندان تیز می کنند ؛دلش می خواهد برود یک سیلی محکم بگذارد در گوش طرف، فریاد بزند:" بی شرف مگر تو در مجموعه این نظام نیستی ؟مگر حقوقت را از این مملکت نمی گیری چرا آتش به جان کشور می اندازی؟؟ آن هم به اسم چی؟به اسم اسلام وانقلاب و ولایت و ... " داشتم صحبتی از حضرت آقا می خواندم زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی! می فرمودند:"من دغدغه سیاسی ندارم ، دغدغه اقتصادی هم ندارم کارها کم و بیش جلو می رود ، اما دغدغه فرهنگی دارم..." در جای دیگر هم فرموده بودند:"اگر از من بپرسند بودجه های کشور را خرج بسیجی ها و حزب اللهی کنیم یا خرج جذب دیگران ؟ پاسخ خواهم داد که معلوم است ! سوال ندارد ! باید خرج حزب اللهی ها کنید ..." حالا من نمی دانم بودجه مملکت را آن هم در بخش فرهنگی کجا خرج می شود ؟به جیب چه کسانی می رود ؟ ما هم فقط نگاه می کنیم و حسرت می خوریم به پول هایی که میلیون میلیون خرج بازیگران سر سبدی می شود و بچه حزب اللهی های جنوب شهری باید ادامه مطلب این مطلب رو مدتها پیش نوشتم و نگهش داشتم به این امید که ویرایشش کنم ولی امان از تنبلی می بخشید دیگه... چرا اسمش را این گذاشتم؟؟؟نمی دانم...البته می دانمها...چون حال کردم چیزی که باعث می شود این متن را بنویسم نگاه متحیرانه یکی از دوستانم که اسمش را نمی دانم به این سوال که نمازت را خوانده ای؟ هست. اینجا باید مخاطبین را دو دسته کنم: 1)کسانی که کانون را می شناسند:شب مانده بودم کانون .که برادر یکی از بچه ها آمده بود و از قضا شب هم ماند و ... 2)کسانی که کانون را نمی شناسند:شب مانده بودیم در یک ساختمانی به به نام کانون و به همراه دوستان دیگر ...لازم به ذکر است ماندن در کانون جزء برنامه های هفتگی و مهم هر کانونی است و ... طبق معمول با دیدن دوستانی که مدتها ندیده بودمشان بسیار خرسند بودم و آنها هم .حدود 2 بعد از نیمه شب خوابیدیم برای نماز صبح یکی از بچه ها که کلی برامان مرام گذاشت آمد بیدارمان کرد تا چشم باز کردم دیدم دو صف دارد تشکیل می شود و من هنوز خوابم اول تشری به خودم زدم که چرا اینطوری مثل خرس!!!افتادم و هیچی حالیم نمیشه و بعد ناراحت از دوستان که (احساس می کنم)فقط همان یک نفر احساس مسئولیت کرده و بعد از آنکه دیده دارم از قافله جماعت عقب می افتم آمده صدایم کرده.... ادامه مطلب امام فرمودند:
امام ما فرمودند: نصيحتي است از پدري پير به تمامي نامزدهاي مجلس شوراي اسلامي كه سعي كنند تبليغات انتخاباتي شما در چارچوب تعاليم و اخلاق عاليه اسلام انجام شود و از كارهايي كه با شئون اسلام منافات دارد جلوگيري گردد. بايد توجه داشت كه هدف از انتخابات در نهايت حفظ اسلام است . اگر در انتخابات حريم مسائل اسلام رعايت نشود چگونه منتخب حافظ اسلام مي شود. بايد سعي شود تا خداي ناكرده به كسي توهين نگردد. توجه داشته باشند: رئيس جمهور و وكلاي مجلس از طبقه اي باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمينخواران و صدر نشينان مرفّه و غرق در لذات و شهوات، كه تلخي محروميت و رنج گرسنگان و پا برهنگان را نمي توانند بفهمند. ما منتظریم تا محرم گردد
رئیس موسسه امام خمینی(ره) تصریح کرد که امتحان اخیر در کشور از راهی که باور نمیکردیم رخ داد و بالاخره امتحانی صورت گرفت و بعضی از فازهای آن انجام شد و بقیه این امتحان در جریان است اما باید منتظر امتحانهای سختتری باشیم. به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از مشرق به نقل از فارس، اعضای شورای هماهنگی جامعه اسلامی مهندسین با حضور در مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) با آیتالله مصباح یزدی دیدار و گفتوگو کردند. آیتالله مصباح یزدی در ابتدای سخنان خود با تبریک میلاد حضرت زهرا (س)، حضرت امام خمینی (ره) و همچنین سالروز فتح خرمشهر اظهار داشت: امیدوارم خداوند آنچه را خیر و صلاح دنیا و آخرت است، در این نشست به گوینده و شنونده و جامعه الهام کند. وی گفت: با یک دید کلی که از اسلام آموختهایم و میشود گفت هدف قریب از آفرینش انسان "امتحان " است و انسان به عنوان موجود دارای اختیار میتواند به مقام خلیفهاللهی برسد. خلیفهالله موجودی است که با اراده و انتخاب خود راهی را بر سر دوراهی برمیگزینند، انسان همواره در حال امتحان است و آن لحظات بزنگاه و دارای شرایط سخت "فتنه " نام دارد وگرنه ما دائما با اعضاء و جوارح خود، با فکر و قلم خود در حال امتحان هستیم.
ادامه مطلب حسن عباسی در گرامیداشت آزادسازی خرمشهر در دانشگاه تهران، ضمن افشای حاکمیت لیبرالیسم اقتصادی در نظام بانکداری کشور، آن را ربوی، پول مبنا و مبتنی بر گزاره های اقتصاد یهود دانست. به گزارش فرهنگ نیوز به نقل ازخبرنگار مشرق، حسن عباسی در سالروز حماسه آزادسازی خرمشهر (سوم خرداد) با حضور در همایشی با عنوان "جنگ با خدا" در تالار شیخ انصاری دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، به تبیین معضل حاکمیت لیبرالیسم اقتصادی در نظام بانکداری کشور پرداخت و نظام بانکی کشور را ربوی و مبتنی بر گزاره های اقتصاد یهودی توصیف کرد.
ادامه مطلب پيامبر صلى الله عليه و آله: اَلصِّدقُ طُمَنينَةٌ وَ الكَذِبُ ريبَةٌ؛
راستگويى [مايه] آرامش و دروغگويى [مايه] تشويش است. شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده . نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتی!) معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته حاج حسین یکتا
[ دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:طنز جبهه - شوخ طبعی های جبهه -خنده بازار - شهید- شهدا- رزمندگان - پلنگ صورتی - بسیجی-خنده های پشت خاکریز , ] [ 1:23 ] [ حسین نظری ]
[
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |