به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به نام نامی حضرت مادر فاطمه زهرا 
قالب وبلاگ


حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی

جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد

نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای

این کاسه های آب، توانت نمی دهد

دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش

آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد

تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم

شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد

دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است

از خواهش من است تکانت نمی دهد

سروده وحید قاسمی

 



نظرات شما عزیزان:

hossein
ساعت18:12---9 ارديبهشت 1390
سلام اقا حسین خوبی برادر من حسینم همونی که داییمو گرفته بودند میخواستم بگم شرمندتم تو راست میگفتی که اقای خامنه ای ادم خوبیه ولی من باور نمیکردم با دیدن مستند ظهور نزدیک است ایمان اوردم که واقعا سید خراسانی هست امیدوارم که هم اقای خامنه ای هم تو و هم برادرای بسیجی منو ببخشید اومدم بگم که اگه دوست داری یه وبلاگ در باره اقای خامنه و امام زمان درست کنیم اگه حاضری پس بگو یا علی مدد

hossein
ساعت18:12---9 ارديبهشت 1390
سلام اقا حسین خوبی برادر من حسینم همونی که داییمو گرفته بودند میخواستم بگم شرمندتم تو راست میگفتی که اقای خامنه ای ادم خوبیه ولی من باور نمیکردم با دیدن مستند ظهور نزدیک است ایمان اوردم که واقعا سید خراسانی هست امیدوارم که هم اقای خامنه ای هم تو و هم برادرای بسیجی منو ببخشید اومدم بگم که اگه دوست داری یه وبلاگ در باره اقای خامنه و امام زمان درست کنیم اگه حاضری پس بگو یا علی مدد
پاسخ:شکر خدا!!!!موافقم اگه بتونیم یه بار همدیگرو ببینیم می تونیم مفصل صحبت کنیم09197136619منتظر تماستم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 فروردين 1390برچسب:, ] [ 20:20 ] [ حسین نظری ] [ ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

امروز که این را می نویسم دقیقا 19 سال و 5 ماه و 6 روز از اولین اتفاق مهم زندگی ام می گذرد.درباره کودکی ام اینطور آمده: بسیار آرام و کم سر و صدا و در عین حال مارموز بود ..پس از اینکه برادر کوچکش که 2سال دیر تر از او مهم ترین اتفاق زندگی اش رخ داد به دنیا آمد ،همه فکر می کردند شدیدا مریض است چون خیلی شیر می خورد بعدها فهمیدند تا مدت ها شیشه شیرش را یواشکی از دهان برادر کوچکش در می آورد و می خورد و خالی اش را در دهانش می گذاشت و قص علی هذا. همین طور که می خوردم و بزرگ می شدم اتفاقات گوناگونی برایم رخ داد از جمله :دو بیماری شدید که اولی مرا تا پای مرگ برد و دومی هم یک ماه خانه نشینم کرد. تا به خود آمدم تحصیلات ابتدایی ام را به پایان رساندم و با درس نخواندن بسیار به درجه شاگرد ممتازی نایل شدم سپس در مدرسه راهنمایی توحید درس نخواندم و دست آخر در دبیرستان امام حسین(ع).تصور کنید آدمی از ابتدا در جوی های شهرک ولیعصر(عج) و یافت آباد راه خانه تا مدرسه را شنا کند و آخر سر از عبدل آباد و نازی آباد و شهر ری در بیاورد. وقتی به او بگویند برو دانشگاه ،پیش عده ای که بیشترشان با ادعاهای عجیب و خیلی باکلاس رفتار می کنند تازه ، کشاورزی نخوان چه حالی می شود.من که همیشه راه خانه تا مدرسه ام که 20 دقیقه بیش نبود را با سرویس می رفتم حال باید بروم کرج و در دانشگاه امام خمینی درس نخوانم.(که نمیروم و نمی خوانم.).حال شما و وبلاگ من.یه لطفی کنید یا نخونید یا هر مطلبی که میخونید رو نظر بگذارید.یاعلی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان باتوم مجازی و آدرس hamavard70.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
فروش بک لینک