به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به نام نامی حضرت مادر فاطمه زهرا
|
سکه این مهر از خورشید هم زرین تر است خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است ماچنان آیینه ها بودیم،رو در رو ولی امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است گر جوابم را نمی گویی،جوابم کن به قهر گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است سنگدل!من دوستت دارم،فراموشم نکن بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است به نام خدايي زيبا تر از... همه رمز جنوب رفتن تو در اين است که از تعلقات ببري،آزاد بشوي،(البته که شعاري شد،نيازي نيست تذکر بدهي خودم مي دانم!!!)نه اينکه خودت را از دست تعلقات و خواسته هاي کوچک و بزرگت آزاد کني بلکه خودت را از دست خودت رها کني که تا نباشد خودي نيست خواسته اي،نه اينکه همه خواسته ها بد باشند و باز هم نه اينکه همه نخواسته ها خوب باشد،يعني با ملاک بخواهي و با ملاک نخواهي ،يعني تضرع کني و فرياد کني رضايم به رضايت ... مگر نه اينکه مي فرمايد:نمک سفره تان را هم از ما بخواهيد..."پس چرا خجالت مي کشي ؟بخواه...البته خواست از خود است و تا نباشد خودي نيست خواسته اي و ما هم آمديم تا خواسته اي نداشته باشيم چون قرار است آزاد باشيم ولي مگر آزاد بودن به خواسته نداشتن است که اگر اين چنين باشد اهل بيت از همه بيشتر وابسته اند چون زياد دعا مي کردند و مگر نفرمود:سلاح مومن دعاست ؟ و مگر دعا چيزي غير از خواستن است .حالا هم که مي خواهي يعني خودي داري و وقتي خودي داري يعني وابسته اي. مطمئنم مي فهمي...چون وقتي فهميدي مي گويي فهميدم و اين شناسه ميم آخر فعلت را بر اساس خودت مي گويي يعني خودي داري پس داشتن خود نه تنها بد نيست که امري است غير قابل انکار.پس حال که خودي داري بايد بپردازي به تربيتش...اما مگر مي شود آدم خودش را تربيت کند ؟ مگر ما نمي رويم پيش معلم رياضي مان و مي گوييم که به مارياضي ياد بده...اگر مي شد که خودمان به خودمان ياد بدهيم که مي رفتيم گوشه اي و همين طوري ياد مي گرفتيم.پس علي الحساب بايد ديگري بر ما تاثير بگذارد..حالا که اين قدر با هوش هستي که اينها را فهميدي چه طور مي گويي از اين به بعد تصميم مي گيرم که نماز صبح هايم قضا نشود و با همتت قضا نمي شود...در صورتي که شما تصميم گرفتي ،پس خودت هم تاثير گذاري... ادامه مطلب
شهدا که صبح تا شب از زیر پتو با تفنگ آپ پاش نمی جنگیدند که نماز شب بخونند،توی اهواز آب پرتقال به دست که حضرت زهرا(س) نمی دیدند.تا 11 صبح نمی خوابیدن که برای نماز ظهر حال داشته باشند. زحمت کشیدن، نماز شب خوندن ،خوش اخلاقی کردن، مطالعه کردن، هیئت و روضه رفتن و...همه کارهایی که ما توی چند روز جنوبمون با زور جَوّ و راوی و مسئول و نشریه(!) و اینها بازهم نمیتونیم کامل انجام بدیم رو اونهاتو جریان زندگیشون می کردن،جزو سیرشون بوده... ادامه مطلب به نام خدا به ساعتم نگاه می کنم.حدود 3:30 دقیقه بعد از بامداد است.هر قدر فکر می کنم چیزی به ذهنم نمی آید.خودکار را پرت می کنم .زانوهایم را بغل می گیرم و 6-5 خطی را که نوشته ام مرور می کنم.به دلم نمی چسبد.گوشهایم را متوجه صدای اسپیکر می کنم... «گفتم به خود یا که خبر از ما نداری ..یا که خیال دیدن مارا نداری ...حالا که از راه آمدی فهمیده ام که... هر شب تو می خواهی بیایی پا نداری ... بلند می شوم می روم دستشویی.وضویی می گیرم ومی آیم می ایستم به نماز.دو رکعت نمازعشق از همانهایی که در حسینیه حاج همت می خوانیم ..قربتا...تا به خودم بیایم دو رکعت تمام شده ؛تغییری احساس نمی کنم.دوباره بلند می شوم اینبار محکمتر...دو رکعت نماز عشق از همانهایی که ...قربتا...آرام تر نماز می خوانم ،نماز تمام می شود .انگار نه انگار.بلند می شوم مثل همیشه راه میان بر .رو به قبله سلامی به امام حسین(ع) می دهم.انشاا... آقا جواب سلام ما را می دهد.می روم پشت کامپیوتر و شروع می کنم... به نام خدا به ساعتم نگاه می کنم.حدود 3:30 دقیقه بعد از بامداد است .هر قدر فکر می کنم چیزی به ذهنم نمی آید.خودکار را پرت ادامه مطلب می خواهم بگویم که این جنگ یک گنج استخراج نشده است آیا اما خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم یا نه ؟این هنر ماست که بتوانیم استخراج کنیم.امام سجاد(ع)و ائمه بعد از ایشان هم استخراج کردند و آنچنان این چشمه را جاری نمودند که هنوز هم جاری استو همیشه در زندگی مردم منشا خیر بوده ،همیشه بیدار کرده،همیشه درس داده و یاد داده که چه کار باید کرد. الان هم همین طور است....
امروز لفظ پاک حزب الله گویا که در قاموس روشن فکر این قوم دشنام سختی است اما من خوب یادم هست روزی که روشنفکر در کافه های پر آشوب دور از هیاهو ها عرق می خورد با جانفشانی جانبازان حزب الله تاریخ این ملت ورق می خورد مرحوم سید حسن حسینی کجایند آنان که در صحنه ی پیکار،شمشیرهاشان را از غلاف بیرون کشیده ،هر گوشهاز میدان نبرد دسته دسته و صف در صف فرا می گرفتند؟آنان جوانمردانی بودند که درپایان هر مصاف ،از بقاء زندگان بازگشته از کارزار پیکار سپاه خود،شادمان نمی شدند .از بابت مرگ سرخ کشته شدگان شان،از کسی تسلیت نمی خواستند.چشمشان از شدت گریه خوف بر درگاه جلال ربوبی به سفیدی گراییده ،شکم هاشان بر اثر روزه داری لاغر گشته و پوست لبان شان بر اثر مداومت بر دعا و ذکر حق خشکیده،رنگ رخسارشان از فرط شب زنده داری زرد گشتهو غبار فروتنی و تواضع چهره هاشان را پوشانده .آنان برادران من هستند که از این سرای فانی سفر می کنند.پس سزاوار استکه تشنه ی دیدارشان باشیم و از اندوه فراقشان انگشت حسرت بر لب بگزیم. نهج البلاغه/کلام 120 ما منتظریم تا محرم گردد
با عرض سلام خدمت همه دوستان محترم و بزرگوار با عرض پوزش از غیبت طولانی مدت ها بود که منتظر ارتقا سرور ایران بلاگ به انتظار نشسته بودم که متاسفانه ... زین پس مرا با سرور لوکس بلاگ جستجو کنید یا علی |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |