به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به نام نامی حضرت مادر فاطمه زهرا 
قالب وبلاگ

 به نام خدايي زيبا تر از...

همه رمز جنوب رفتن تو در اين است که از تعلقات ببري،آزاد بشوي،(البته که شعاري شد،نيازي نيست تذکر بدهي خودم مي دانم!!!)نه اينکه خودت را از دست تعلقات و خواسته هاي کوچک و بزرگت آزاد کني بلکه خودت را از دست خودت رها کني که تا نباشد خودي نيست خواسته اي،نه اينکه همه خواسته ها بد باشند و باز هم نه اينکه همه نخواسته ها خوب باشد،يعني با ملاک بخواهي و با ملاک نخواهي ،يعني تضرع کني و فرياد کني رضايم به رضايت ... مگر نه اينکه مي فرمايد:نمک سفره تان را هم از ما بخواهيد..."پس چرا خجالت مي کشي ؟بخواه...البته خواست از خود است و تا نباشد خودي نيست خواسته اي و ما هم آمديم تا خواسته اي نداشته باشيم چون قرار است آزاد باشيم ولي مگر آزاد بودن به خواسته نداشتن است که اگر اين چنين باشد اهل بيت از همه بيشتر وابسته اند چون زياد دعا مي کردند و مگر نفرمود:سلاح مومن دعاست ؟ و مگر دعا چيزي غير از خواستن است .حالا هم که مي خواهي يعني خودي داري و وقتي خودي داري يعني وابسته اي. مطمئنم مي فهمي...چون وقتي فهميدي مي گويي فهميدم و اين شناسه ميم آخر فعلت را بر اساس خودت مي گويي يعني خودي داري پس داشتن خود نه تنها بد نيست که امري است غير قابل انکار.پس حال که خودي داري بايد بپردازي به تربيتش...اما مگر مي شود آدم خودش را تربيت کند ؟ مگر ما نمي رويم پيش معلم رياضي مان و مي گوييم که به مارياضي ياد بده...اگر مي شد که خودمان به خودمان ياد بدهيم که مي رفتيم گوشه اي و همين طوري ياد مي گرفتيم.پس علي الحساب بايد ديگري بر ما تاثير بگذارد..حالا که اين قدر با هوش هستي که اينها را فهميدي چه طور مي گويي از اين به بعد تصميم مي گيرم که نماز صبح هايم قضا نشود و با همتت قضا نمي شود...در صورتي که شما تصميم گرفتي ،پس خودت هم تاثير گذاري...


ادامه مطلب
[ سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:جنوب,راهیان نور,30خونک,بخوان, ] [ 2:23 ] [ حسین نظری ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

امروز که این را می نویسم دقیقا 19 سال و 5 ماه و 6 روز از اولین اتفاق مهم زندگی ام می گذرد.درباره کودکی ام اینطور آمده: بسیار آرام و کم سر و صدا و در عین حال مارموز بود ..پس از اینکه برادر کوچکش که 2سال دیر تر از او مهم ترین اتفاق زندگی اش رخ داد به دنیا آمد ،همه فکر می کردند شدیدا مریض است چون خیلی شیر می خورد بعدها فهمیدند تا مدت ها شیشه شیرش را یواشکی از دهان برادر کوچکش در می آورد و می خورد و خالی اش را در دهانش می گذاشت و قص علی هذا. همین طور که می خوردم و بزرگ می شدم اتفاقات گوناگونی برایم رخ داد از جمله :دو بیماری شدید که اولی مرا تا پای مرگ برد و دومی هم یک ماه خانه نشینم کرد. تا به خود آمدم تحصیلات ابتدایی ام را به پایان رساندم و با درس نخواندن بسیار به درجه شاگرد ممتازی نایل شدم سپس در مدرسه راهنمایی توحید درس نخواندم و دست آخر در دبیرستان امام حسین(ع).تصور کنید آدمی از ابتدا در جوی های شهرک ولیعصر(عج) و یافت آباد راه خانه تا مدرسه را شنا کند و آخر سر از عبدل آباد و نازی آباد و شهر ری در بیاورد. وقتی به او بگویند برو دانشگاه ،پیش عده ای که بیشترشان با ادعاهای عجیب و خیلی باکلاس رفتار می کنند تازه ، کشاورزی نخوان چه حالی می شود.من که همیشه راه خانه تا مدرسه ام که 20 دقیقه بیش نبود را با سرویس می رفتم حال باید بروم کرج و در دانشگاه امام خمینی درس نخوانم.(که نمیروم و نمی خوانم.).حال شما و وبلاگ من.یه لطفی کنید یا نخونید یا هر مطلبی که میخونید رو نظر بگذارید.یاعلی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان باتوم مجازی و آدرس hamavard70.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
فروش بک لینک